گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست
جلد سوم
آثار كمره‌ای‌





اشاره

علی نقی كمره‌ای آثار چندی تألیف كرده كه بسیاری از آن‌ها برجای مانده است. در اینجا فهرستی از آثارش را با استفاده از منابع مختلف به دست می‌دهیم.
1- المقاصد العالیة فی الحكمة الیمانیة. افندی نوشته است: این اثر، كتاب بزرگی در دانش كلام و حكمت است. «2»
2- رسالة فی حدوث العالم «3» این رساله، به نقل افندی، برگرفته از كتاب المقاصد العالیة او بوده است. «4» نسخه‌ای از آن در كتابخانه مرعشی به شماره 4256 موجود است.
3- رساله در اثبات صانع، نسخه‌ای از آن در مجموعه 3333 كتابخانه مجلس موجود است. (محتمل است كه بخشی از المقاصد العالیه بوده باشد.)
4- رسالة فی الادعیة و الاحراز المنجیة عن المخاوف و الاذكار الدافعة للبلایا و المواعظ و النصائح (فارسی). وی این رساله را به نام شاه صفی نوشته، آن هم درست زمانی كه سلطان مراد عثمانی برای محاصره بغداد لشكركشی كرده بود. «5»
5- رسالة فی حرمة شرب التتن (تألیف شده در شیراز در نیمه ذی قعده سال 1048).
افندی در ادامه شرح حال وی، دلائل دوازده‌گانه وی را درباره شرب تتن آورده و نقد كرده است. «6» شیخ حر عاملی (م 1104) این رساله را تلخیص كرده و همراه تلخیص رساله دیگری در حرمت شرب قهوه، مجموع آن‌ها را به صورت رساله كوچكی درآورده كه نسخه آن در كتابخانه مجلس موجود است. «7»
6- رسالة فی حرمة صلاة الجمعة «8»
7- كتاب مناسك الحج و المعتمر
______________________________
(1). نصر آبادی، تذكره، صص 185- 186
(2). افندی، همان، ج 4، ص 272
(3). آقابزرگ، همان ج 6، ص 294، ج 10، ص 219
(4). افندی، همان، ج 4، ص 272
(5). افندی، همان، ج 4، ص 272
(6). افندی، همان، ج 4، صص 273- 276
(7). حائری، عبد الحسین، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی ج 9، صص 384- 383. ما متن آن را در همین مجموعه چاپ كرده‌ایم.
(8). افندی، همان، ج 4، ص 272
ص: 1168
8- تحفه فاخره. وی در برگ 182 كتاب همم الثواقب از این كتابش یاد كرده و گفته آن را به نام شاه صفی نوشته است.
9- المؤمن من هو؟ نسخه‌ای از آن در 187 برگ كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری) به شماره 1845 موجود است. «1»
10- جامع صفوی؛ (كتابی است در جواب فتوی نوح افندی مفتی بلاد الروم كه شیخ حر نیز از آن با عنوان «جواب مفتی الروم فی الامامة» یاد كرده است. «2» گفتنی است كه نوح افندی (م 1070) مفتی دولت عثمانی، در سال 1048 فتوایی در تكفیر شیعیان و لزوم قتل آنان صادر كرد. به نقل افندی، امیر شرف الدین علی شولستانی آن فتوا را برای كمره‌ای آورد و از وی خواست تا جوابی برای آن بنویسد. در اصل نوح افندی این فتوا را برای جواز قتل شیعیان در جریان محاصره بغداد نوشته بود. «3» علی نقی كتاب جامع صفوی را در نقد آن فتوا و در رد بر مذهب سنت و در اثبات امامت نوشت. نسخه‌هایی از جامع صفوی كه در آن متن فتوای نوح افندی را آورده و نقد كرده به شماره‌های 290، 3654، 4046 كتابخانه مرعشی آمده است. نسخه‌ای نیز به شماره 9773 در كتابخانه رضوی موجود است.
11- مسار الشیعة «4» (نسخه‌ای از آن در كتابخانه سپهسالار به شماره 144- ج 1، ص 304- و نسخه‌ای دیگر به شماره مرعشی به شماره 5095) موجود است. این رساله در اثبات آن است كه شیعه فرقه ناجیه می‌باشد. وی این رساله را به شاه صفی تقدیم كرده و به نظر می‌آید كه بخش‌هایی از آن با آنچه در همم و حتی برخی از كتاب‌های دیگر وی آمده، شباهت داشته باشد. بخش‌های عمده كتاب نقل احادیثی است درباره ویژگی‌های شیعیان، توجه و رسیدگی به فقرای شیعه، به همین مناسبت وی در موارد متعددی از شاه درخواست كرده است تا در اندیشه اهل عرفان و ایقان شیراز باشد.
از جمله آن كه «... به اعتقاد عارفان، پادشاه ایمانیان از نسل خیر پیغمبران است؛ پس البته بندگان وی بعد از اطلاع بر حاجت مذكور قضای آن بر وجه مرغوب ایشان، منزّه از شوب كسر و نقصان و امتنان دیگران خواهند فرمود و سیورغال براتی ایشان را كه غایت ناسزاواری دارد، همچنان كه اشارت به آن شد، تبدیل به محلی با كمال آن، مناسب همّت پادشاه دین پناه خواهند نمود و راضی به استمرار آن با كسر و نقصان كه به یقین موجب طعن سنیان است بر شیعیان نخواهند بود. (برگ 56- پ از نسخه 5095 مرعشی و نك: برگ
______________________________
(1). حدائق شیرازی، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری)، ج 1، ص 339
(2). عاملی، شیخ حر، همان، ج 2، ص 208
(3). افندی، همان، ج 4، ص 272
(4). آقابزرگ، همان، ج 20، ص 376
ص: 1169
69- ر، پ و برگ 80- پ).
و در مورد دیگر نوشته است: «از بعضی از ثقات معروف به صدق لهجه شنیدم كه گفت كه پادشاه را صدقات و خیرات بسیار هست و بنابر عدم وجود عالم عارف مؤتمن مخلص خیرخواه پادشاه دین پناه كه اصلا نظر در حطام دنیا و جاه خود ندارد و مقصد او منحصر در حفظ پادشاه است، در درگاه با تمكن تام به مستحقین نمی‌رسد و تحصیل آنچه مقصود است نمی‌شود، حتی آن كه گفت كه، اگر خواهی صدق مقدمه مذكوره‌ام به معاینت بدانی، در قسمت سیصد و ده تومان سیورغال براتی نظر كن تا بدانی كه ایصال حق به مستحقین و تحصیل مقصود به آسانی میسّر نیست و خیرخواه مذكور متمكّن در درگاه عرش اشتباه وجود ندارد. (برگ 84- پ، 85- ر و نك: برگ 86- پ). همان طور كه از عبارت به دست می‌آید، وی وجود عالمی مجتهد را در درگاه برای جلوگیری از این خطاها لازم می‌داند.
12- نصرة الاصحاب وی در چند مورد در كتاب همم الثواقب خود از این كتابش یاد كرده است. (برگ 15)
13- رساله اثبات الواجب كه در 1036 آن را به پایان برده است.
14- رسالة فی استقلال البكر الرشیدة علی النكاح. در مجموعه 3333 كتابخانه مجلس رساله‌ای با عنوان ولایت پدر و جد در نكاح موجود است.
15- رسالة فی تحریم الصلاة فی المكان المغصوب كه در سال 1042 آن را به پایان برده است. «1» نسخه‌ای از آن در مجموعه 3333 كتابخانه مجلس موجود است كه حواشی مؤلف نیز در كنار آن به چشم می‌خورد. گفتنی است كه این مجموعه در قرن یازدهم كتابت شده و مشتمل بر برخی از رساله‌های علی نقی است. «2»
16- رساله لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت كه نسخه‌ای از آن در كتابخانه مجلس به شماره 2813 (و گویا به خط مؤلف) موجود است. «3» وی این رساله را در اثبات وجود مجتهد در عصر غیبت نوشته و شمار زیادی روایت در این باب آورده است. وی پس از بحثی طولانی در این باره، به اجازات برخی از علما از جمله نواده شهید ثانی، شیخ بهائی و میرداماد در حق خود استناد كرده تا ثابت كند خود از جمله مجتهدان عصر می‌باشد، چه این اجازات خود وسیله‌ای برای شناخت مجتهدان است.
______________________________
(1). آقابزرگ، الروضة النضرة، صص 418- 419
(2). نك: حائری، عبد الحسین، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی، ج 10، ص 1128
(3). حائری، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی، ج 10، ص 1828. گذشت كه این رساله در میراث اسلامی ایران به چاپ رسیده است.
ص: 1170
17- الولایة و القضاء، وی این رساله را برای میرزا حبیب الله صدر در سال 1042 تألیف كرده است. آقابزرگ پس از این می‌نویسد: نسخه‌ای از آن نزد شیخ حسن كمره‌ای بود كه آن را از هند به دست آورده بود. «1»
18- همم الثواقب كه گزارش آن خواهد آمد

علی نقی كمره‌ای دیگر!

نصر آبادی در شمارش شاعران این عهد از شاعری با نام شیخ علی نقی كمره‌ای یاد كرده و در شرح حالش می‌نویسد: آبای او از مشایخ كمره‌اند. سرخیل فضلا و شعراست. از روزگار به آزار بسیار رسیده. چنانچه خلف او كه شیخ ابو الحسن نام و در حداثت سن از جمیع علوم بهره‌ور بود فوت شد. تركیب‌بندی جهت او گفته كه سنگ را آب می‌كند. قصیده‌ای در مدح حاتم بیك گفته كه این بیت از آن قصیده است:
خدمتش را همه از مرفق و زانو به میان‌دست و پا چار كمر بسته مادر زادند حاتم بیك، مبلغ خطیری به جایزه آن، همه ساله در وجه او تعیین كرده ... شیخ در سنه 1030 فوت شد. «2» این شخص كه در نام و لقب و شهر و شیخوخیت با شیخ علی نقی كمره‌ای قاضی فاضل شیرازی اصفهانی معاصرت و مشابهت داشته، خلطی را برای شرح حال نویسان به وجود آورده است. عجیب آن كه، كمتر كسی توجه كرده است كه نصرآبادی وی را متوفای 1030 می‌داند، در حالی كه علی نقی شیخ الاسلام در سال 1060 درگذشته است.
مرحوم ابن یوسف شیرازی، فهرست‌نویس مدرسه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) در معرفی آثار كمره‌ای همین اشتباه را كرده است. (فهرست سپهسالار، ج 2، ص 641) وی به استناد اشعار او تاریخ تولدش را 958 دانسته است. چه وی گفته است:
فرزند علی نقی گزین درّ ثمین‌آمد به وجود حظ وافر به یقین
از دانش و دین و دولتش هست كه هست‌تاریخ «امام دانش و دولت و دین» اگر تاریخ تولد شاعر را 958 بگیریم و با تاریخ درگذشت علی نقی قاضی یعنی سال 1060 ضمیمه كنیم، یك عمر صد ساله به دست می‌آید كه هر چند بعید نیست، اما در اصل خطاست.
در این خلط، دیوان برجای مانده طغائی شاعر، به علی نقی قاضی و شیخ الاسلام نسبت داده شده است. «3» این دیوان كه نسخه‌ای از آن با ابیاتی در حدود 5300 بیت در كتابخانه
______________________________
(1). آقابزرگ، ذریعه، ج 25، ص 145، ش 848
(2). نصرآبادی، تذكره، صص 234- 235.
(3). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 4، ص 389
ص: 1171
مدرسه شهید مطهری به شماره 184 موجود است، به خط نستعلیق بسیار خوب محمد جعفر بن عنایت الله شیرازی است كه به سال 1049 كتابت شده است.
غزلیات وی با این شعر آغاز می‌شود:
ای نام همایونت طغراچه فرمانهاخورشید صفت طالع از مطلع دیوانها شعر آغاز قصائد وی چنین است:
چو خفتگان لحد را صباح روز نشورز خواب مرگ جهاند نهیب نفخه صور «1» غزلیات وی را استاد ابو القاسم سرّی در سال 1349 چاپ كرده و قصاید و نیز رباعیات وی هم به همت ایشان در میراث اسلامی ایران دفتر هفتم و هشتم چاپ شده است. ایشان آن چنان كه در مقدمه غزلیات نوشته‌اند، متوجه خلط مزبور شده و یادآور شده‌اند كه كمره‌ای شاعر با كمره‌ای فقیه متفاوت است. صاحب مستدركات اعیان الشیعه هم یادآور این خلط شده است. «2»
شخصی هم با نام الفتی كمره‌ای معرفی شده كه دیوان یا اشعاری داشته و گفته شده است، برادر شیخ علی نقی كمره‌ای بوده، اما روشن نیست كدام یك از این دو كمره‌ای. «3»

اندیشه‌ها و افكار كمره‌ای در همم الثواقب‌

همم الثواقب یكی از آثار كمره‌ای است كه نسخه‌ای از آن در كتابخانه مدرسه شهید مطهری (سپهسالار سابق) به شماره 161 (فهرست، ج 1، ص 347) برجای مانده است.
ابن یوسف درباره این نسخه نوشته است: این كتاب در حقیقت برای هدایت شاه صفی صفوی (1038- 1052) نوشته شده و بسیاری از مطالب تاریخی آن عصر را كه با مطالب دینی اصطكاك داشته در آن می‌بینیم و نام جمعی از علما و بزرگان را نیز در آن مشاهد می‌كنیم و برای دانستن تاریخ چهارده سال سلطنت این پادشاه، مطالعه این كتاب بسیار نافع و مفید است. «4»
گویا نسخه مزبور، تنها نسخه شناخته شده بوده و ابن یوسف فهرست مطالب آن را به عینه درج كرده كه توسط آقای منزوی در ذریعه (25/ 243) آورده شده است. تاریخ تألیف این رساله، بنا به آنچه در برگ 112 آمده، سال 1044 است و طبعا شش سال پس از آغاز سلطنت شاه صفی (1038) نوشته شده است.
______________________________
(1). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری)، ج 2، صص 641- 642
(2). حسن الامین، مستدركات اعیان الشیعه، ج 4، ص 130
(3). آقابزرگ، ذریعه، ج 9، ش 546
(4). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری)، ج 1، صص 348- 349
ص: 1172
مولف در این كتاب به مطالب مختلفی پرداخته است كه از در نگاه كلی، دفاعی است از تشیع و عالمان شیعی و لزوم حضور آن‌ها در درگاه سلطنتی برای جلوگیری از برخی انحرافات كه در ضمن نمونه‌هایی از این انحرافات شرح داده شده و لزوم برخورد با آن‌ها مورد بحث قرار گرفته است. مطالبی هم در احترام به عالمان و رسیدگی به وضعیت آن‌ها، همانند آنچه در مسار الشیعه آمده، به چشم می‌خورد. در اینجا مروری موضوع گونه بر مطالب كتاب همم الثواقب داریم كه به لحاظ اشتمال آن بر مواد تاریخی، به ویژه ارتباط علما با دولت، مطالب قابل توجهی می‌باشد.

علما و مجتهدان تنها مرجع علمی مردم در عصر غیبت‌

در اندیشه‌های كمره‌ای، مطالب فراوانی در ارتباط میان دولت و علما وجود دارد. وی در شمار كسانی است كه وجود علما را در كنار شاه برای جلوگیری از انحراف ضروری شمرده و بر این باور است كه افزون بر آن كه امور شرعیه باید در اختیار مجتهدان جامع الشرایط باشد، شاه باید به طور مداوم با آن‌ها مصاحبت داشته باشد. در واقع تئوری تلفیق قدرت شاه و مجتهد برای اداره كشور كه از اصول سیاسی پذیرفته شده در این دوره است، سخت مورد عنایت وی قرار دارد. وی برای مشروعیت سلطنت شاه، هیچ گونه توجیه شرعی نیاورده و تنها به عنوان قدرتی كه هست و طبعا چاره‌ای و گریزی از پذیرش آن نیست، از نقش علما به عنوان وسیله‌ای برای كنترل شاه و درباریان سخن گفته است. البته وی بر سیادت شاه تكیه دارد، اما او، به عنوان یك فقیه آگاه است كه این امر، دلیلی بر مشروعیت فقهی سلطنت شاه نیست و لذا در این باره سخنی نمی‌گوید.
وی رساله مستقلی در باب لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت نگاشته و در مقدمه آن، سبب تألیف آن را آورده است. برخی از برادران دینی، از وی، درباره این سخن میرزا حبیب الله صدر «1» پرسش كرده‌اند كه ایشان گفته: در این زمان مجتهد در ایران و عربستان نیست. وی كوشیده است تا اثبات كند كه مجتهد هست و لازم است كه باشد:
«بعضی از برادران دینی و خلّان یقینی پرسید از سند قول مشهور سید امجد نوّاب صدر پادشاه دین پناه، سمیّ حبیب الله كه [گفته است] در این عصر و زمان در ایران و عربستان مجتهد نیست، و از وجه صحّت آن و آن كه در عصر غیبت امام هادی انام بقیة اللّه المنّان- علیه و علی آبائه الطاهرین الصلاة و السلام- خلوّ زمان از مجتهد عدل امامی جامع شرایط حكم و فتوی امكان فعلی دارد، و در حكمت الهیه روا بود، و تحقّق پذیرد و بر تقدیر جواز
______________________________
(1). میرزا حبیب الله فرزند سید حسین كركی جبل عاملی در سال 1040 از طرف شاه صفی به صدارت منصوب شد.
ص: 1173
و وقوع خلوّ مذكور هر امر ضروری معاش و معاد عباد در بلاد موافق شریعت مقدّسه به وجهی تمشیت تواند پذیرفت، یا آن كه همه هرج و مرج در همه عالم روا بود؟ فقیر مقرّ به تقصیر خویش در جواب گفت: ...»
وی در این رساله در پاسخ این پرسش، كوشیده است تا لزوم وجود مجتهد را از راه قاعده لطف و روآیات دیگر توضیح دهد. كمره‌ای زمانی قاضی شیراز و زمانی هم شیخ الاسلام اصفهان بوده و طبعا از مجتهدانی است كه در حكومت مشاركت داشته است. با این حال، از نكات جالب فكری- سیاسی زندگی وی این است كه، به رغم آن كه منصب حكومتی داشته، قائل به حرمت نماز جمعه در عصر غیبت بوده و رساله‌ای نیز در این باب تألیف كرده است. متأسفانه آن رساله در اختیار ما نیست، اما از رساله پیشگفته و نیز همم الثواقب می‌توان برخی از اندیشه‌های سیاسی او را به دست آورد.
كمره‌ای اما در كتاب همم نیز مطالب فراوانی در باب لزوم وجود مجتهد در پای سریر سلطنت برای جلوگیری از انحراف مطرح كرده است. وی كتاب را با ارائه چند حدیث در فضیلت علم آغاز كرده و در ادامه با اشاره به دیگر «وجوه شرف و فضائل و مزایای» علم و عالمان كه همان «علما و مجتهدین فرقه ناجیه» اند می‌گوید «دلالت بر این مراد، از راه عقل و نقل و كتاب و سنت در كتاب مسمی به نصرة الاصحاب نموده‌ایم.» پس از آن با اشاره به این كه فرقه ناحیه، همان شیعیان اثناعشری‌اند، از وجوب رجوع «امّت در عصر غیبت امام علیه السلام در حوادث واقعه و معرفت احكام و حلال و حرام» به راوی احادیث اهل بیت سخن می‌گوید و ضمن اشاره به حدیث و اما الحوادث الواقعة ... و احادیث دیگر، مراد از راویان حدیث را «مجتهدین از اهل ایمان و ایقان» می‌داند كه «حجّت حجة الله‌اند بر همه شیعیان در رجوع به ایشان در حوادث واقعه و قضایای سانحه و معرفت احكام و حلال و حرام». در ادامه، با اشاره به روایاتی كه به اخذ علم از علما و راویان حدیث توصیه می‌كند، به روایت ... اجعلوا بینكم رجلا ممن عرف حلالنا و حرامنا فانی قد جعلته علیكم قاضیا اشاره كرده و پس از آن، مقبوله عمر بن حنظله را مورد استشهاد قرارداده است.
نتیجه آن كه: «این احادیث شریفه، دلالت دارد كه تحاكم و ترافع به سوی غیر قاضی شرعی كه در مثل این زمان عبارت است از مجتهد عدل جامع جمیع شرایط حكم و فتوا حرام است، به منزله تحاكم و ترافع به سوی طاغوت و شیطان است و اخذ مال به حكم غیر حاكم شرعی حلال نیست و سحت و حرام است و اگرچه حق صدق ثابت محقّق آخذ بوده باشد؛ چون به حكم طاغوت گرفته و خلاف امر خداوند تعالی كرده و اشعار دارد كه خلاف امر در هر باب مانع ترتب آن است بر آن». (برگ 10). پس از آن به بیان شروط دوازده‌گانه قاضی پرداخته و نتیجه آن كه «پس، هر كس كه اتصاف به صفات مذكوره ندارد، و مجموع
ص: 1174
دوازده امر مذكور درو به كمال نیست، در مثل این زمان، قاضی و حاكم شرعی مسلمانان نتواند بود ... بلكه می‌گوییم اجماع فرقه ناجیه ... انعقاد یافته بر حرمت قضا و حكم و فتوای غیر مجتهد جامع شرایط مذكوره» (برگ 11).
مؤلف، در ادامه روایاتی در باب «تحاكم الی الطاغوت» و تفسیر مختصر آن‌ها آورده است. نیز به تناسب عدم جواز رجوع به قاضی غیر شیعه، با اشاره به عقیده سید مرتضی در باره اهل سنت، از كتاب «چهل حدیث» یا اربعین شهید اول، نقلی در باب وجه نامگذاری سید مرتضی به «علم الهدی» دارد. و آن این كه، وزیر ابو سعید بن محمد بن حسین بن عبد الرحیم در سال 420 كه بیمار شده بود، در خواب امیر مؤمنان علیه السلام را دید كه به وی فرمود: به علم الهدی بگو بر تو فاتحه بخواند تا از بیماری بشوی و شفا یابی. وزیر از حضرت پرسید كه، علم الهدی كیست؟ حضرت امیر فرمود كه، علی بن الحسین الموسوی است» و پس از آن مشهور به این لقب شد. مؤلف در ادامه، دوازده دلیل بر درستی عقیده سید مرتضی در باب اهل سنت آورده است. (برگ 15 به بعد). وی در بیان هر وجهی، روایاتی را نقل و شرحی مختصر در باب وجه استدلال خود به آن روآیات ارائه كرده است.
وجه سیم آن در معنای ناصبی و حوزه تطبیق آن است (برگ 19- 20).
مؤلف در این بخش به افراط گراییده و همانند برخی از عالمان اهل سنت كه شیعیان را تكفیر می‌كرده و آتش جنگ عثمانی‌ها را بر ضد ایرانی‌ها برمی‌انگیختند، او هم به كفر اهل سنت حكم كرده و در جایی هم به صراحت نوشته است كه «حكم مشركان بر ایشان در دنیا و آخرت جاری است و مناكحت و مصاهرت و مساورت و مواكلت و خوردن ذبیحه ایشان چون انجاسند جایز نیست» (برگ 31). البته این باور، مورد تأیید اكثریت عالمان شیعه نیست.
وجه دوازدهم، روایت مفصلی از روضه كافی است كه ضمن آن ابو بصیر خدمت امام صادق علیه السلام اظهار می‌دارد كه با داشتن سن بالا، هنوز درباره آخرت خود نگران است. آنگاه حضرت شرحی از پیدایش كلمه رافضه و ویژگی‌های شیعیان بیان می‌كند.
مؤلف پس از نقل طولانی حدیث (برگ 14- 25)، می‌نویسد: «مناسب است كه این حدیث شریف به مسار الشیعة موسوم شود». پس از آن پانزده بشارت موجود در آن را برای نجات شیعیان فهرست می‌كند. (تا برگ 32). این عنوان، نام رساله‌ای است كه به طور مستقل هم در تألیفات كمره‌ای از آن یاد كردیم.

لزوم مصاحبت شاه با علما

وی در فصلی دیگر، فهرستی از متن فارسی روایاتی كه در فضیلت عالمان است، آورده، و پس از آن همنشینی شاه را با آن‌ها را سبب نجات كشور از انحراف می‌داند. وی مراد از
ص: 1175
راویان اخبار را در توقیع امام زمان علیه السلام «مجتهدین از اهل ایمان و ایقان» می‌داند كه «همه شیعیان» باید «در حوادث واقعه و قضایای سانحه و شناختن احكام و حلال و حرام ائمه انام» به آن‌ها رجوع كنند «و رجوع به غیر ایشان در این زمان، از آن كسان كه به درجه اجتهاد معتبر در قضا و فتوا نرسیده‌اند، منزله رجوع به سوی طاغوت است»، «پس وجود علماء دین مبین و فقهاء و محدثین از اهل ایمان و ایقان در هر عصر و زمان، مادام تكلیف باقی است، ضروری است و بدون ایشان در مثل این زمان كه آفتاب خلافت و امامت و ولایت مصطفوی مرتضوی در سحاب غیبت است از جهت رعیّت امر دین مبین و مهام كافّه مسلمین رواج و انتظام ندارد.»
وی با این مقدمه از شاه صفی كه از مصاحبت علما دور شده، اظهار نگرانی كرده و گویی همه این مطالب را برای جذب وی به سوی علما نوشته است. بنابراین، پس از عبارات بالا می‌نویسد:
«پس چگونه پادشاه دین پناه مظهر لطف اله از نسل خیر البشر، مروّج مذهب حق ائمه اثنا عشر علیهم السلام كه به بركات اجداد و آبای عظام وی شعار دین مبین ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین در معظم بلاد مسلمین نور ظهور یافته و عالم به پرتو آن منوّر گشته، بعد از آن كه بغات امویه و بغات عدویه و عثمانیه از حزب شیطان در اطفاء نور الله الرحمن كوشیده بودند ... ترك نموده مصاحبت و مجالست علمای دین مبین و فقها و محدثین مؤمنین و مجتهدین و راویان روآیات ائمه معصومین علیهم السلام كه در این زمان با وجود اضطلاع اهل عصر و دهر بر جهالت و توازر و سعی ایشان در عمارت طرق آن و مباینت ایشان علم و اهل آن را، در بلدان اهل ایمان از اصفهان و شیراز و كاشان و عراق عرب و خراسان و بحرین كه در سایه حمایت و سلطنت این پادشاه است- كه ان شاء الله تعالی اتصال به ظهور قائم اهل البیت علیهم السلام داشته باشد- بسیارند». (برگ 35).

مفاسد ترك مصاحبت علما از سوی شاه‌

مؤلف در سراسر كتاب از لزوم مصاحبت شاه با علما برای جلوگیری از انحراف سخن گفته است. یك نمونه‌ای از «مفاسد ناشیه ... از ترك صحبت و مشاورت علمای دین مبین و فقها و محدثین معتصمین به ائمه طاهرین علیهم السلام است اعتناء پادشاه دین پناه از نسل خیر البشر مروج دین ائمه اثنا عشر علیهم السلام به طلب و ذكر و اعتبار و اختیار كتابی مهمل كه بی‌دینی هندی در مقام تفسیر قرآن ... نوشته» است.
مؤلف در جایی از وی با نام ابو الفضل هندی یاد كرده، اما نام كتاب وی نیاورده است تا
ص: 1176
بتوان درباره آن تحقیق بیش‌تری كرد (برگ 116). «1» وی بر آن است كه این كتاب به نوعی در انكار نبوت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نوشته شده و به همین دلیل، در ضمن چندین صفحه مطالب مبهمی از آن گزارش داده كه عینا نقل می‌كنیم.
كتاب یاد شده در دوران سلطنت اكبرشاه در هند (963- 1004) به نگارش درآمده است، دورانی كه تألیف آثاری از این دست آزاد بوده است. وی اشاره دارد كه مؤلف، با تألیف آن كتاب «خشنود ساخته خاطر فاتر طاغی یاغی را كه تظاهر و اعلان به دشمنی بهترین پیغمبران مبعوث بر انس و جان می‌نمود و حتی آن كه در زمان فرمانروایی وی در بلاد هندوستان بعضی ملحدان متوسمان به اهل علم بدون نور آن، ذریعه تقرب به سوی او را كه عین دوری از رحمت الهی است و قرب به نیران، نوشتن تصنیف نفی النبوة می‌گردانیدند.» پس از آن، شرحی از اوضاع هندوستان در عهد آن شاه در رواج فساد و انحراف با عبارت‌پردازی‌های طولانی آمده است:
«... ظهور شرّ و فسق بدون نهی از آن و معذور داشتن اصحاب عصیان و اكتفای مردان به امردان و زنان به زنان و صمت مؤمنان از كلمه حق و ... افطار روزه روز ماه مبارك رمضان بدون خطور محذور و قبح آن در دلهای ایشان و خذلان آمران به معروف و ناهیان از منكر و ... تعطیل بیت الله الحرام از خاص و عام ایشان و امر به ترك آن و ... معیشت مردان از اعقاب و زنان از فروج و ... مساعدت زنان بر فسق و عصیان و مشاهده بدع و زنا و اهل نیران و ... (برگ 94- 97).
اما «غرض بی‌دین بدمآل از نوشتن كتاب مزبور به طریق اهمال، هم چنان كه مشهور است، تصدیق مقال روی دشمن نبی عربی صلی الله علیه و اله بود به این كه قرآن كلام بشر است نه معجزه خیر البشر». استدلالی هم آن مؤلف داشته به این صورت كه اگر قرآن معجزه است با استفاده از بیست و هشت حرف، كتابی كه او نوشته با كمتر از نیمی از این حروف نگاشته شده است. او با این استدلال «باطله، خود را مقرّب بارگاه پادشاه گمراه گردانید.» مقصود پادشاه هند است كه باید همان اكبرشاه باشد. تحلیل وی آن است كه عالم مزبور در پی دنیاخواهی و برای جلب مقام چنین متنی را برای آن پادشاه منحرف نوشته است:
ز مفتون دنیا ره دین مخواه‌خدابینی از خویشتن بین مخواه شاه صفی در پی این كتاب، كسی را به شیراز فرستاده است تا نسخه‌ای از آن را كه در آنجا یافت می‌شده، برایش بیاورد. كمره‌ای پس از آن كه شاهد توجه شاه «به كتاب مهمل منعوت مذكور و طلب آن از دار العلم و دار الفضل» شده، كوشیده است تا طی دوازده وجه، به رد
______________________________
(1). منزوی احتمال داده كه مقصود ابو الفضل علامی وزیر اكبرشاه باشد. آقابزرگ، ذریعه، ج 25، ص 243
ص: 1177
مطالب آن بپردازد. مهم‌ترین اشكال وی آن است كه متن مزبور كه شبیه به قرآن نوشته شده، متنی مهمل و بدون معناست و چیزی از آن به دست نمی‌آید «چون كتاب مزبور بنابر توغّل آن در ابهام و اجمال و تمخّض آن در اهمال، بدون قرآن كریم فهم مراد از آن احدی را حاصل نیست». (برگ 99) این چه ربطی به قرآن دارد كه هر كلمه و جمله آن مفهم معنای عالی است. گویا متن آن كتاب از نظر عربی، شباهتی با متن قرآن داشته و به نوعی همان مطالب را در قالب شرح، در عباراتی با استفاده از حروف كمتر، بیان كرده كه در عین حال، مجمل و مهمل شده است. به باور مؤلف «تحسین آنچه جهت حسن ندارد ... آن هم از صوب پادشاه، باعث بر اعتبار آن ... می‌گردد» كه این البته «از جانب حامی دین به غایت ناسزاوار است.» وی این اقدام شاه را در اعتبار بخشیدن به این اثر «موجب رغبت آن كسان كه از علم و عرفان و ایمان ... نصیب ندارند به سوی تشابه و اقتدا نمودن به صاحب آن در اتیان نمودن به مثل آن از جهت اهمال و اجمال و عدم فهم مراد از آن» می‌داند. (برگ 100).
نكته دیگر آن است كه مؤلف، مسبّب ارائه این كتاب را به شاه، همان شخصی می‌داند كه در جای جای كتاب وی را به خاطر تكفیر قائل به لعن ابو حنیفه سرزنش كرده است.
نسخه‌ای از این كتاب در اختیار آن شخص بوده و شاه آن را از وی درخواست كرده است.
به هر روی، اقدام شاه در درخواست آن كتاب كه در نگاه مؤلف تا بدان پایه بد است كه نبوّت پیغمبر را انكار كرده، اقدامی نارواست و بر «حامیان دین مبین و ناصران دولت ابد قرین از صوفیان و خلص بندگان درگاه پادشاه دین پناه كه قدرت اهانت و زجر و منع و خذلان جریّ مذكور را دارند ... [است كه] قیام بر آن بر وجه مشروع و معروف» نمایند تا «مؤمنان و اهل عرفان و ایقان در اكناف بلاد موافقان و مخالفان مسرور گردند و اقامت حدی از حدود الهی در ملك پادشاه شود كه انفع است به جهت حصول و نزول بركات زمین و آسمان.» (برگ 104). «پس بر پادشاه دین پناه ترك اعتنا به كتاب مذكور به قبول و تحسین آن بلكه در ردّ تقبیح مؤلف آن ... لازم باشد.». (برگ 105).
كمره‌ای برخی از عبارات آن كتاب را آورده است كه آن مؤلف در وصف قرآن آورده: «و هو السحر الحلال و طلسم الكمال ما احم حوله ساحر ما هو حد الاحمام و السداد للكلام كالحلو للطعام و الملح للادام». و در وصف كتاب خود به شعر با استفاده از لغات غریب بدون نقطه گفته:
أ ألواح سحر ام طلسم مكرم‌صراح الاصل طرس مطهر جالب آن كه مؤلف در هر وجهی كه برای نادرستی آن كتاب بیان كرده، در انتها این تأكید را دارد كه «پس نتواند بود كه طلب پادشاه دین پناه كتاب مهمل مذكور را طلب قبولی و تحسینی و اختیاری و اعتباری بوده باشد.» و نیز اشارتی به آن نویسنده شیرازی كه نامش را
ص: 1178
«جریّ شقی» گذاشته كرده است كه «تشابه و اقتدا به صاحب كتاب مذكور» كرده به «توقّع صله و عطیه و جایزه از پادشاه» كتابی مشابه آن در تفسیر بلا نقطه قرآن تألیف كرده است.
(برگ 108- 110).

ضرورت حمایت مالی از علما و سپردن كارها به دست مجتهدان عادل‌

وی در فصلی دیگر، درباره ثواب و فضیلت ادخال سرور در مؤمنین سخن گفته و دوازده حدیث در این باره انتخاب و نقل كرده است. وی در ذیل حدیث ششم، و نقل روایت نجاشی حاكم اهواز كه توصیه‌ای از امام صادق علیه السلام برای كمك به یكی از شیعیان دریافت كرده بود، اشاره به وضع نابسامان علما از نظر مالی دارد، به طوری كه «در عرض زاید از دو سال، جمعی غفیر از اهل عرفان و ایقان از مؤمنان كه غایت احتیاج و عسر حال و شدت فقر و ضیق معیشت عیال دارند، چون قلیلی به جهت ایشان، قبل از این استمرار داشت، انقطاع یافته بود، سعی‌ها به وسائل در دیوان پادشاه نمودند كه شاید به جهت ایشان وجه معاشی از محل حلال بهم رسد» اما، این تلاش‌ها راه به جایی نبرد. (برگ 160). وی از شاه خواسته تا هم قضای دین او «از وجه حلال» نماید و هم آن «جریّ مذكور» را- كه پس از این از وی سخن خواهیم گفت- خوار سازد. ایضا پس از آن، باز از شاه درخواست می‌كند تا «در اعزاز و اكرام مؤمنان و شیعیان عموما، و علما و فقها و مجتهدان و محدثان كه حجّت حجة الله الرحمان‌اند» بكوشد. (برگ 162).
فصلی دیگر، در برآوردن حاجت مؤمنان و ثواب آن است. در اینجا هم وی دوازده حدیث را انتخاب و ارائه كرده است. به نظر می‌رسد، هدف او در این بحث، نجات عالمان شیراز از وضعیت اسف‌بار مالی‌شان باشد. وی درباره آن‌ها كه از ایشان با تعبیر «فقرای شیعه صاحب عیال از اهل عرفان و ایقان، از علما و متعلمان در دار العلم شیراز» یاد كرده، از شاه می‌خواهد تا «از محل حلال، بر وجه دوام و استمرار، بدون وساطت و امتنان احدی» به آن‌ها كمك كند. (برگ 165). پس از آن، با نقل احادیث فراوانی باز بر همین نكته تأكید می‌كند كه «بنابراین، هرگاه پادشاه دین پناه در قضای حاجات مؤمنان و شیعیان عموما و علما و متعلّمان از اهل ایقان خصوصا اعتنا فرمایند و به اخلاص نیّت به قصد قربت و رعایت جهت موالات ایشان با اهل بیت عصمت و طهارت، قضای حاجت ایشان نمایند و ایشان را محتاج به توسل به دیگران، خصوص بعض اهل دیوان كه نظر ایشان مقصور بر حطام دنیاست و ذخائر آن و حفظ جاه و منصب، نگردانند، به یقین آنچه در ضمیر اشرف است از مقاصد خیر الله سبحانه و تعالی آن را بر می‌آورد و از همّ آن باز می‌دارد؛ ان شاء الله.
(برگ 171). این بحث در برگ 173 پایان می‌یابد.
ص: 1179
در فصل بعد، باز احادیثی در قضای حاجت مؤمنان آورده و همچنان از وضع دیوانیان ناراحت است، چرا كه «بعضی از دیوانیان» «اصلا و مطلقا اهتمام به صلاح دارین مسلمین ندارند و غرض آن‌ها منحصر در حطام دنیا و ذخائر آن و حفظ جاه و ریاست است». (برگ 174).
وی البته در برآوردن حاجت علما، بر درآمد حلال تكیه دارد و این مطلب را قدری واضح‌تر بیان می‌كند. او می‌گوید: «... از محل حلالی نه از نمای موقوفات هر محل كه صدر می‌دهد، چون نمای وقف هر محل كه صدر به عنوان وظیفه به هر كس می‌دهد، غالبا بر خلاف شرط وقف واقع می‌شود و بر تقدیر موافقت اتفاقی، صدر را در آن ولایتی شرعی نیست، پس حرام بوده باشد بر آن كس ... همچنین امر سیورغالات غالبا علی الاصحّ فی المسألة. و قطعی است حرمت نصب قاضیان و شیخ الاسلامان این زمان كه به درجه اجتهاد معتبر در حكم كردن میانه مسلمانان و فتوا دادن نرسیده‌اند ... و همچنین نصب متولّیان و متصدّیان كه صدر زمان بر موقوفات هر محل برخلاف شرط آن می‌نماید، به یقین برخلاف شرع انور است.» (برگ 176).
ممكن است تصور شود كه چنین مجتهدانی در دسترس نیستند. به اعتقاد وی یافتن افراد واجد شرایط هم دشوار نیست، بلكه بر شاه است «تا ... بداند كه در هر شهر و قطر مجتهد عدل امامی جامع جمیع شرایط حكم و فتوا كیست».
پرسش بعدی این است كه شاه این مطلب را از كجا دریابد. كمره‌ای می‌نویسد: «و تحقیق این مقدمه از عارفان عصر كه صاحبان انصافند، و كتمان حق به مكان حب ریاست و طلب دنیا و ذخائر آن نمی‌كنند، میسّر است.»
اكنون كه انتخاب شدند به چه كار باید گماشته شوند؟ كمره‌ای می‌نویسد: «و بعد از حصول معرفت مجتهدان و محدثان ایمانیان عصر كه به اعتقاد مؤلف رساله، در هر یك از بلده اصفهان و كاشان و خراسان و عراق عرب و بحرین و شیراز و غیر آن نور وجود ایشان ظهور دارد، واحد یا متعدد ... شرعیات هر قطری را به یكی از ایشان مفوّض و مرجوع فرماید و ممكن در آن گرداند بر وجه انفراد و استبداد، و مردمان هر قطر را به متابعت و انقیاد اوامر و نواهی مجتهدان قطر مأمور سازند و غیر را كه از سلك ایشان خارج است، مسلّط بر ایشان نگردانند، و تمكین تام تمام فرمایند تا برایشان قیام به آن به حسب شرع اطهر لازم آید و عذر و حجّت ایشان كه تمكن در رواج و انتظام امور شرعیه مسلمانان نمی‌یابند از جانب سلطان منقطع شود تا بعد از آن امور عالمیان به انتظام آید و آثار عدل پادشاه كه موجب ثبات دولت و دوام عظمت و سلطنت وی است، انتشار یابد و همه خیر و بركت بهم رسد و این مزیت عظما در دنیا و عقبا پادشاه را بر پادشاهان سابق و لا حق حاصل
ص: 1180
شود.» (برگ 178).
فصل بعد درباره لزوم گرامی داشتن مؤمن است كه مؤلف شش حدیث در این موضوع آورده است. وی در اینجا كسانی كه «در تقلیل عطیّه و احسان پادشاه می‌كوشند و آن را نفع مال دیوان حساب می‌كنند» نكوهش می‌كند. (برگ 178). وی همچنین از تألیف رساله تحفه فاخره یاد كرده كه آن را «به جهت پادشاه ایمانیان تألیف نمود و به درگاه دین پناه فرستاد و به پادشاه رسید.» مؤلف اشاره به «پنجاه تومان» بدهی خود می‌كند و این كه با وجود «عسر حال و كثرت عیال» شاه كمكی به او نكرده؛ هر چند امید دارد كه «شاه در این مرتبه به محض تفضل و احسان، امر به قضای دین مؤلف از فضل نعم منعم حقیقی خداوند رحمان از محل حلال بدون وساطت بعض دیوانیان و همچنین به تعیین وجه معاشی مناسب همّت وی از وجه مباح بر سبیل دوام و استمرار بدون وساطت مذكوره» بنماید. (برگ 183).

استمداد مؤلف از علما و شاه در برخورد با یك انحراف‌

در میان شاهان صفوی، شاه اسماعیل دوم، اندكی تمایلات سنی‌منشانه از خود نشان داد.
پس از آن، به مقدار بسیار بسیار محدودتر چنین تصوری درباره شاه صفی مطرح شد. «1» این را می‌دانیم كه در نگاه برخی از علما، اندك گرایشی كه گاه به مصلحت سیاسی در این امور واقع می‌شد، چنان تلقی را برای آنان به وجود می‌آورد؛ هر چند در اصل، ریشه‌ای نداشت.
به هر روی شاه، پای علما را نیز به میان می‌كشید و در جستجوی حامیانی برای افكار خود برمی‌آمد.
مؤلف ما كه ریشه انحراف را در دوری شاه از علمای اصیل می‌داند، می‌كوشد تا با مشكلی كه در این زمان پدید آمده و یك قاضی غیر شرعی یا به عبارتی غیر واجد صفات مجتهد جامع الشرایط كه سمتی یافته و روابطی با شاه به هم زده و مشكلاتی را به وجود آورده، برخورد كند.
كمره‌ای در ادامه بحث اصلی خود در لزوم حضور علما برای قضاوت و اداره امور شرعی جامعه روایت امام صادق علیه السلام را آورده كه فرمود: اتقوا فی الحكومة، فان الحكومة انّما هی للامام العالم بالقضاء العادل فی المسلمین لنبی او وصی نبی. این حدیث نیز اشاره به «جواز حكومت مجتهد جامع شرایط در زمان غیبت امام علیه السلام» دارد.
(برگ 12) وی با اشاره به روایتی كه در آن امام علیه السلام محمد بن مسلم را از همنشینی با قاضی بد ملامت كرده می‌نویسد: «این حدیث ... صریح است در حرمت و معصیت بودن
______________________________
(1). سید حسن استرآبادی ضمن حوادث سال 1045 نوشته است: «... و در روز جمعه به مرافقت سادات و علماء، خطبه ائمه اثنا عشر خوانده ...» تاریخ سلطانی (از شیخ صفی تا شاه صفی) ص 253
ص: 1181
همنشینی غیر قاضی شرعی مثل دست غیب «1»». مقصود وی از این دست غیب، شخص مورد نظر است كه اساسا یكی از اهداف مؤلف در این كتاب، برخورد با انحرافی است كه به عقیده وی، از سوی او مطرح شده است.
مشكل آن است كه این شخص با وجود آن كه شرایط مجتهد جامع الشرایط را ندارد و اساسا در تشیع او تردید وجود دارد «مع ذلك، بالفعل در دار الفضل و دار العلم «2» در عهد این پادشاه دین پناه از نسل خیر البشر مروّج دین مبین اثنا عشر ... بر مسند قضا و حكم و فتوا با عدم شرایط معتبره رأسا و اصلا نشسته و به دلالت این حدیث لا محاله همنشین او با وی ایمن از نزول لعنت و غضب از عالم غیب نیستند ان شاء الله». (برگ 13).
داستان چیست؟ از مطالب كتاب برمی‌آید كه شخصی از علما در شیراز كه احتمال می‌دهیم خود علی نقی كمره‌ای باشد، با استناد به نمازی كه گفته شده بر طبق فتوای ابو حنیفه درست است- و در ادامه شرح آن می‌آید- فتوا داده است كه روا شمردن چنین نمازی، شاهدی بر جواز لعن به قائل به صحّت آن است. در برابر او، شخصی دیگر در شیراز كه از سادات دست غیب بوده، گفته است كه اگر كسی فتوای به جواز لعن ابو حنیفه را به خاطر این نماز بدهد، كافر است! وی رساله‌ای هم در این باره نوشته است. این مسأله سبب نزاعی میان علما شده و دیوانیان شاید به تحریك شاه، از وی دفاع كرده و حتی حكمی برای وی نوشته شده برای قضاوت یا شیخ الاسلامی و در هر حال برای مداخله در امور شرعیه!- و خلعتی شاهانه هم به او تعلق گرفته است.
این مطلبی است كه سبب آشفتگی خاطر كمره‌ای كه در آن روزگار در شیراز بوده، شده است. البته از كتاب وی به دست نمی‌آید كه فتوا از آن خود وی بوده، اما همان طور كه گفته شد، احتمال آن وجود دارد. بخش مهمی از همم الثواقب در این زمینه است كه مروری بر آن داریم. وی می‌نویسد:
«ما اهل عرفان و ایقان، شك نداریم كه نصرت و حمایت و اعانت شیعه از جهت تشیع، نصرت و حمایت و اعانت اهل البیت علیهم السلام است و در احادیث شریفه ایشان علیهم السلام دلالت بر این شده. پس بنابراین، بر مؤمنین این زمان از علما و متعلّمین كه حواریین
______________________________
(1). مؤلف مشخصاتی از وی به دست نداده. شاید از سادات دست غیب شیراز و همشری مولف باشد. در تذكره نصر آبادی درباره میرزا نظام آمده است: از سادات دست غیب شیرازی است. شهرت ایشان به دست غیب، سببش آن است كه شخصی از عناد شجره‌ای از ایشان طلبید. پس دست غیبی پیدا شده شجره ایشان را آورده. تذكره نصرآبادی، ص 271. برخی از اینان كه تقریبا از معاصران مؤلفند، به مناسبتی نامشان در ذریعه (1/ 228، 9/ 578، 590، 1204) آمده است.
(2). مقصود وی شیراز است.
ص: 1182
ائمه هدای‌اند علیهم السلام، متوجه است كه نصرت و حمایت و تقویت مؤلف رساله نمایند در مقام دفع جرأت جریّ در دین مبین كه به ظاهر در جامه شیعیان و در باطن به یقین مرید ابو بكر و عمر و عثمان است و گفته و نوشته و ندا و اعلان داده و اعتقاد و اذعان كرده با اصرار تمام كه مجرّد نوشتن فتوی مشعر به تجویز لعنت به معنی دوری از رحمت الهی بر ابو حنیفه ... صاحب نماز مخترع لازم مذهب باطل او كه وضوء آن از آب نبیذ است و قرائت آن گفتن دو برگ سبز است و سجده آن بر عذره یابسه و لباس فاعل آن پوست سگ است و انصراف و فراغ از آن به ضرطه است به قصد آن، محض كفر و ارتداد فقیه شیعه فتوای مذكوره است عیاذا بالله منه تا به اعانت و نصرت و تقویت مذكوره در مقام مذكور چون از حواریین اهل البیت علیهم السلام‌اند جزای خیر ... در بهشت یابند؛ ان شاء الله و از مذمّت متشیّعین به جانب نهر كوثر افتند.» (برگ 60).
همچنین این شخص تفسیری از حروف بی‌نقطه برای قرآن نوشته بوده كه به خاطر آن مورد حمله مؤلف قرار گرفته است. مؤلف بر این باور است كه وی به پیروی آن هندی متنبّی كه كتابی همانند قرآن تألیف كرده، خواسته است تا با این تألیف خود، پای خویش، جای پای او بگذارد: «و رغبت مذكوره در دار الفضل بعد از انتشار خبر طلب پادشاه دین پناه كتاب هندی مذكور را از آن كس كه فتوای علمای دین میبن و فقها و مجتهدین فرقه ناجیه مشعر به تجویز لعن بر ابی حنیفه ... و نماز مخترع او را كه اشارت به آن در این رساله شریفه رفت، محض كفر و ارتداد مفتی فتوای مذكور گردانیده، تحقق و وقوع و ظهور یافت و در مقام نوشتن (تفسیر) به فارسی بلا نقطه درآمد و مسموع شد كه كلماتی چند مهمل غیر محصّل بدون رعایت معنای تركیبی از آن در تحت بعض سور قرآنی تشابه و اقتدا به بلا ایمان سابق نوشت و تفسیر بلا نقطه نام نهاد و معنون به اسم پادشاه دین پناه گردانید و زیب و زینت داده به درگاه معلی فرستاد به توقع مذكور.»
وی این كار او را شبیه كار همان هندی دانسته، اشاره می‌كند كه «غیرت ناموس الهی نخواهد گذاشت كه غرض غیر صحیح او بر آن مترتب شود تا راه طعن و قدح مخالفان را بر ایمانیان و پادشاه ایشان بهم رسد به این وجه كه گویند حبّذا آن كه در دار العلم شیعیان شخصی بهم رسیده كه در مقابل قرآن كریم معجزه خاتم پیغمبران از قسم اعجاز به زعم جاهلان از جهت اهمال آن تشابه و اقتدا به دانای بلا ایمان اهل هندوستان كه كتاب محمل به جهت تصدیق پادشاه ایشان كه نفی نبوّت بهترین پیغمبران می‌نمود نوشته، می‌نویسد، و صله و عطیّه از پادشاه شیعیان به ازای آن می‌یابد.» (برگ 101). وی مطالبی از زمخشری در كشاف (و از طریق وی از جاحظ در نظم القرآن) در تأیید معجزه بودن قرآن آورده است.
نیز در جای دیگر با این عبارت كه كه خبر برخورد او با فتوای علما در این باب «تا به
ص: 1183
حدی» است كه «به گوش و هوش اكثر اهل بلدان موافقان و مخالفان رسیده و اهل عرفان می‌گویند كه می‌باید كه او غالی ابو حنیفه یعنی به اعتقاد الوهیّت یا نبوّت وی بوده باشد.» (برگ 103). در همان جا آمده كه وی كتابی بدون نقطه در تفسیر قرآن نوشته بوده است. در جای دیگری (برگ 111) اشاره به انگیزه این مؤلف كرده است كه با این برخورد خود، خواسته است تا خبر آن «به سلطان خرّم كه در میان پادشاهان زمان، علم است در تعصب مذهب ابو حنیفه و اصحاب آن ... در هندوستان ... تا بالمآل نانی از خان عصیان و طغیان بجهت خویش پخته باشد.»
فصل دیگری از كتاب، كه گویا به طور مستقل به این بحث اختصاص داده شده، با این نكته آغاز شده است كه از مضرات عدم مداخله علما در كارها، یكی هم این است كه در شیراز كه «دار العلم و الفضل» است و این تسمیه «نه به طریق ارتجال» بلكه به «مناسبت اسم با مسمی در كمال است» شخصی یافت شده كه چنین برخوردی با مفتی فتوای جواز لعن ابو حنیفه كرده و او را كافر و مرتد دانسته است.
مؤلف می‌نویسد: «و از ششم رمضان الی الان كه عشر آخر شهر شعبان المعظم من شهور السنة الرابعة و الاربعین بعد الالف الهجریة (1044) است، اعلان به اصرار تمام و اظهار اعتقاد به آن در خانه فضل و علم میانه اهل ایمان و عرفان و ایقان و خواص و عوام از مسلمانان نموده تا به حدی كه به اكثر بلاد موافقان و مؤمنان و بعض بلاد مخالفان مثل بصره به یقین به اخبار حاجیان و سایر بلاد ایشان از مكه مشرفه و اسطنبل و هندوستان چون دواعی نقل آن متوفّر است، نظر به حنفی مذهب بودن پادشاهان ایشان و دوست داشتن سماع نقل آن به جهت مباهات به آن رسیده و می‌رسد و به گوش بعض دیوانیان پادشاه شیعیان نیز رسیده. و با وجود آن كه علما و مجتهدین بلدان مؤمنان این عصر و زمان از شیراز و اصفهان و كاشان و قم و بحرین فتوا نوشته‌اند كه لعن بر اصل نماز مذكور، چه جای صاحب آن، سبب اجر و ثواب موفور است و تكفیر مذكور از جریّ و شقی مزبور جرأت در دین مبین و خروج از شرع انور بلكه از ایمان است و صدر پادشاه مسمی به حبیب الله به خط شریف نوشته كه هزار جهت لعن دارد و توبه جریّ مذكور از جرأت مذكوره بر تقدیر تحقق آن به احیا داشتن شبها، احتمال قبول دارد، دون قطع به آن، همچنان كه توبه مرتد فطری است، و به قلم شریف السید السند العلامة عمدة العلماء الدین فی هذا العصر شیخنا امیر احمد بن زین العابدین العلوی- ایده الله- رساله شریفه موسومه به اظهار الحق و معیار الصدق در باب حكم جرأت جریّ شقی مذكور آمده و در آن ذكر فرموده همین عبارت لطیفه را بعینها ...»- پس از آن متن حكم احمد علوی را درباره توبه این شقی جریّ آورده
ص: 1184
است. «1»- «و همچنین به قلم بعضی دیگر از علمای دین مبین در باب حكم جرأت مذكوره رساله به عربی و فارسی درآمده. جریّ مذكور كماكان بر گفته و نوشته و حكم خود اصرار دارد و اظهار اعتقاد به آن می‌نماید.»
جالب آن كه علی‌رغم اشارت مؤلف به برخورد حبیب الله صدر، كار آن شخص به نوعی مورد تأیید دیوانیان شاه قرار گرفته و خلعتی به او داده شده و دست او در بسیاری از امور باز گذاشته شده است. مؤلف این خبط را ناشی از ترك مصاحبت علما توسط شاه می‌داند. وی می‌نویسد:
«حتی آن كه خلعتی كه به جهت او از دیوان پادشاه بعد از مراتب مذكوره به وسیله بارخانه متعارفه آوردند و پوشید و مشهور ساخت كه خلعت نخستین اوست، در حكم و گفته مذكوره او و همچنین حكم و مثالی كه از دیوان پادشاه و صدر به غفلت، به جهت او گذاشته بود، بعد از جرأت مذكوره با توغل مثل او در جهالت و ضلالت و شقاوت، چنان كه اهل عرقان و ایقان زمان را معلومست و از غایت ظهور و عیان مستغنی از بینه و برهان است، به مضمون تمكین او در معظم امور مسلمین حتی تصحیح فتاوا و در ماه شعبان بعد از جرأت مذكوره و رسیدن آن به گوش و هوش عالمیان بر منبر خواندند، جریّ مذكور، مذكور و مشهور ساخت و به جاهلان و تابعان او حزب شیطان گفت كه حقیقت او در حكم تكفیر مذكور بر دیوانیان پادشاه و صدارت پناه ظاهر گشته، لهذا به جهت او حكم تمكین در معظم امور شرعیه نوشتند و آوردند و بر منبر خواندند و بیان جهت توجه فساد ظهور جرأت مذكوره با خصوصیات آن از جریّ مذكور نسبت به دین و ملت و دولت پادشاه زمان كه به اعتقاد عارفان خصوصیات آن كه منشأ فساد مذكور است و آن در مقام رفع آن در نیامدن دیوانیان پادشاه است با اطلاع یافتن ایشان بر آن و تشریف خلعت دادن و حكم تمكین وی در معظم امور مسلمین نوشتن از ترك صحبت پادشاه دین پناه علمای دین مبین و مجتهدین به یقین بهم رسیده». (برگ 113).
در اینجا وی بر آن می‌شود تا به دوازده وجه لزوم برخورد با این مسأله را بیان كند.
اول آن با این اقدام، راه طعن و قدح پادشاه هندوستان و روم بر شیعیان باز می‌شود، زیرا
______________________________
(1). متن این رساله، كه نسخه‌ای از آن در كتابخانه ملك (ج 5، ص 409 با عنوان «رسالة فی ارتداد و كفر فقیه عدل امامی علی قول عالم حنفی و رد قوله» و «ترجمه فارسی همان رساله») موجود است، جدای از رساله‌ای با همین نام و از همین مؤلف است كه درباره ابو مسلم خراسانی و در ادامه مباحثی كه در این زمینه در جریان قصه‌خوانی عصر صفوی مطرح بوده، نگاشته شده است. آن رساله به كوشش مؤلف این سطور در میراث اسلامی ایران، دفتر دوم صفحات 260- 267 به چاپ رسیده است. مع الاسف توضیحات دانش پژوه در فهرست ملك، گمراه كننده است.
ص: 1185
شاهدند كه چگونه چنین شخصی با دادن این فتوا به «خلعت تحسین» مشرّف شده و «حكم تمكین» در «معظم امور مسلمین» به وی داده شده است.
دوم آن كه این روش، با روش آباء و اجدادی شاه سازگاری ندارد و به منزله «تغییر قانون مقرّر مستمر آباء و اجداد و اقدسین پادشاه دین پناه» است «كه مروجان مذهب حق ائمه اثنا عشر علیهم السلام» بوده‌اند و «در اعصار ایشان، در همه بلدان ایمانیان، احدی را یارای اظهار چیزی از شعائر مخالفان» نداشت. وی با اشاره به برخی از فعالیت‌های شاه اسماعیل، به جرأت برخی از سنیان در اظهار شعائر خود در برخی از مناطق «اطراف فارس مثل جهرم و خنج و كوه مره» اشاره كرده است. (و نیز برگ 126). پس از آن، باز دیگر تكرار كرده كه «تشریف خلعت تحسین و حكم تمكین در معظم امور مسلمین از دیوان پادشاه» سبب می‌شود تا آن‌ها جری‌تر شوند، به ویژه كه در زمان اسماعیل متأخر (دوم) هم این جرأت از آن‌ها ظاهر شده است. پس از آن، برای دفع شبهه از شاه صفی تأكید می‌كند كه «و غرض، نه آن است كه العیاذ بالله منه، عنایت پادشاه دین پناه به نصرت و تقویت و حمایت دین ائمه اثنا عشر علیهم السلام كمتر شده، حاشا كی تواند بود كه نتیجه كشجرة اصلها ثابت و فرعها فی السماء ثمره اصل خود نداشته باشد بلكه غرض آن است كه تحقق اصل جرأت و ترتب فرع بر آن، بنابر نبودن علمای دین مبین از مجتهدین و محدثین مؤمنین این عصر در پایه سریر سلطنت ابد قرین و ترك صحبت و مجالست و مشاورت و تمكین ایشان برخلاف قانون آبا و اجداد ... به ظهور آمده.» (برگ 115).
وی این اقدامات را به دیوانیان منسوب می‌كند و در هر حال نگران تفاوت میان دو شیوه پیش از زمان این شاه و زمان اوست كه كارهایی از جمله «امر به فارسی كردن كتاب احیاء (علوم) و اعتنای به آن و طلب تفسیر مهمل شیخ ابو الفضل هندی كه به جهت خشنودی ملحدی نوشته ... و خلعت دادن جریّ مذكور و حكم به تمكین او در معظم امور شرعیه مسلمین» در حال انجام شدن است. (برگ 116).
وی با اصرار، خواستار آن است كه شاه بر اساس امر به معروف و نهی از منكر، از فعالیت كسی كه حكم به كفر دیگران داده جلوگیری كند. البته این وظیفه همه است، اما «پادشاهان را امر مشكل‌تر است، چون قدرت ایشان عموم دارد». (برگ 119). وی در وجوه بعدی، روایاتی را نقل و ترجمه كرده و در جای جای مطالب اشاره به آن شخص كرده و ضرورت برخورد با وی را یادآور شده است. در ضمن، بر سخن اول خویش نیز تأكید دارد كه مجتهدان ركن ركین حكومت هستند و بدون آن‌ها كار دشوار است. این مطلبی است كه او در رساله لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت هم آورده و در اینجا هم پس از نقل روایتی گوشزد كرده است كه «در این حدیث شریف، اشعار هست به جهت زیركان كه
ص: 1186
زمان غیبت امام علیه السلام، خالی از وجود مجتهد عدل امام نمی‌باشد.» (برگ 125).
حضور علما در دستگاه حكومت، سبب حفظ حكومت از فساد و انحراف می‌شود. حتی «بر تقدیر وجود احدی از ایشان در درگاه پادشاه و مدخلیت او در دیوان» این قبیل كارها «از دیوانیان به ظهور نمی‌آمد و این غضاضت نسبت به ملت راه نمی‌یافت.» (برگ 127).
وی در وجه نهم، اشاره به ضرورت حفظ دین مردم توسط شاه دارد. از همه مردم و علما نیز انتظار دارد كه در برابر این انحراف بایستند. انحرافی كه در اصل از خود دربار نشأت گرفته است و كاری كه «وظیفه مجتهد عدل امامی جامع جمیع شرایط حكم و فتوا» بوده برای او نوشته‌اند و «حكم مذكور را بر منبر دار العلم و دار الفضل كه در همه بلدان منحصر یك شهر است، لفظا و معنا می‌خوانند». وی از سكوت برخی در برخورد با آن اظهار نگرانی می‌كند و آن را ناشی از «جلب حطام دنیا و ذخائر آن» می‌داند. (برگ 129). او تقیه را در این باره روا نمی‌دارد، زیرا تقیه وقتی «مقبول است كه .. از جانب بندگان پادشاه شیعیان نیز این طور افراط و عدم مبالات مشاهده و معلوم شود و حال آن كه ظن بلكه یقین برخلاف آن است؛ غایة ما فی الباب، چون پادشاه را از صحبت فیض موهبت علمای دین و راویان روآیات ائمه طاهرین علیهم السلام كه در مثل این زمان حجة حجة الله رب العالمین اند غفلتی روی داده و امر دین بلكه كافه امور مسلمین را برای شخصی گذاشته كه به یقین از وی متمشی نمی‌شود». (برگ 155)
وی آن شخص را یكی «سنی حنفی» می‌داند كه در زیّ شیعیان درآمده است. (برگ 131). و در جای دیگری اشاره دارد كه آن شخص «رساله‌ای ... به جهت ترویج قول باطل خود نوشته و شهرت تمام در شیراز دارد و بعی از طرفا، رساله مذكوره را نصرة الحنفی نام نهاده». (برگ 133). وی مؤلف را از تشیع خارج دانسته و در نسب وی هم تردید كرده، نوشته است «شرف و نسب جریّ مذكور صدق و حقیقت» ندارد. (برگ 134) نیز می‌افزاید:
«مؤلف نفی آن را از بسیاری از معتبرین سادات دار مذكور از نسابه و انجویه و دشتكیه و شریفیه و غیر سادات از معمرین شنیده است.» (برگ 136). وی با استناد به آن كه جد مبرور مغفور علامه شاه تقی الدین محمد نسابه به خط خود در تتمه نسب نامچه معروفه به شجره سادات دشتكیه نوشته» به انكار نسب آن شخص پرداخته و می‌نویسد: كذب شرف نسبی هاشمی جریّ مذكور شهرت تمام میان خاص و عام دارد.» در اینجا وی آگاهی‌هایی از نسب نامچه‌های موجود آن زمان در شیراز به دست می‌دهد و از جمله به نسب «صدریه محمدیه دشتكیه» اشاره دارد كه از نسل اسحاق بن علی بن عربشاه بن ... زید بن علی بن محمد بن علی بن جعفر بن احمد بن جعفر بن محمد بن زید بن علی بن الحسین علیهما السلام اشاره دارد. (برگ 136). بعدهم چندین صفحه بحث كه بر فرض سیادت،
ص: 1187
این مسأله تأثیری درگذشت از خطای او ندارد، بلكه تقصیرش بیش‌تر است. (تا برگ 145). وی همچنین اشاره به برخی از رفتارهای نادرست او در شیراز دارد؛ از جمله «تضییع و غصب سه چهار هزار تومان تقریبی» كه «از ذیوع و شیوع به حد مشاهد و عیان رسیده» است. (برگ 146). این بحث تا برگ 149 پایان می‌پذیرد.
فصل بعد به اخوت میان مؤمنان و حقوق آن‌ها بر یكدیگر اختصاص داده و هفت حدیث در این باره ارائه كرده است. در ضمن این مباحث، از این كه وی را در مبارزه با این شخص كمك نمی‌كنند، اظهار ناراحتی می‌كند و می‌نویسد: چرا برادران ایمان، در مقام نصرت و اعانت مؤلف مستغیث مستعین در نمی‌آیند تا دفع جرأت مثل جریّ مذكور از دین مبین به بركت حمایت پادشاه دین پناه شود.» (برگ 154) و می‌نویسد: «بر علما و متعلمین مؤمنین عصر لازم است» تا در برابر آن شخص از وی حمایت كنند، چرا كه «جرأت او اختصاص به مفتی فتوای حقه مذكوره ندارد» بلكه به همه «علما و مجتهدان عصر» كه آن فتوا را پذیرفته‌اند بر می‌گردد. این فصل هم در برگ 157 پایان می‌یابد.

كمره‌ای و مخالفت با دستور شاه به ملا صدرا در ترجمه احیاء العلوم‌

اشاره

در اینجا وی انحراف دیگری را كه آن هم ناشی از عدم حضور علما در پای سریر سلطنت است، بیان می‌كند. ابتدا با اشاره به تلاشهای اجداد شاه در احیای آثار شیعی برای ترویج «مذهب حق و اهل آن» «و دفن طعن و قدح مخالفان از طریقه مستقیمه اهل ایمان و ایقان» از این كه «جمعی از علمای دین مبین در تحت سریر سلطنت این پادشاه دین پناه قیام ندارند» اظهار نگرانی كرده و یكی از نتایج آن را این دانسته كه اوامری از دربار صادر می‌شود كه «در انظار اهل عرفان و ایقان خلاف طور آباء و اجداد عظام پادشاه و طریق مروجان دین مبین است». یك نمونه مهم از نگاه وی «امر كردن به شرح فارسی نوشتن بر كتاب موسوم به احیاء العلوم تصنیف غزالی (است كه) از بزرگ‌ترین علمای سنیان ... است، چون مشتمل است بر عقائده فاسده ایشان و غیر آن در هر باب». این كتاب «نزد علمای آل محمد صلی الله علیه و اله از جمله كتب ضلال است و حفظ و نشر مواضع ضلال از آن، هر گاه مقام تقیه و غرض نقض آن نسبت به قادر آن نبوده باشد جایز نیست.»
پس از آن، نمونه‌هایی از مطالب نادرست كتاب غزالی را فهرست كرده. نخست آن‌ها مسأله جبر است و پس از آن مسائل دیگر. (برگ 36). یكی از آن‌ها هم نقل حدیث مسابقه دوی پیغمبر صلی الله علیه و آله و عایشه است! پس از آن، پرسشش از «اهل انصاف از ارباب بصیرت و تجارب و معرفت» این است كه آیا رواست كه «پادشاه فرقه ناجیه اثنا عشریه» «مثل كتاب مذكور مشتمل بر ضلالات و جهالات» «اعتنا به شرح فارسی
ص: 1188
گردانیدن آن نمایند»؟
جالب آن است كه شاه از ملا صدرای شیرازی خواسته بوده تا به این اقدام دست یازد و نگرانی كمره‌ای از این نیز هست كه «و مثل مولانا الفاضل العلامة الفهامة صدرا محمدای شیرازی را در این حالت كه مخبر از حال خودست به تلاوت ربّ إنّی وهن العظم منّی و اشتعل الرّأس شیبا، امر كنند كه كتاب مذكور را شرح كند تا بنابر لزوم امتثال فرمان قضا جریان ناچار افتد، مولانای مذكور ترك آنچه اهتمام به آن هست در دین مبین از فكر صحیح كردن مثل وی در علوم دینیه و معارف یقینیه و ثبت نتایج آن به جهت هدایت و ارشاد و اشتغال به شرح مذكور جستن و معنون به اسم پادشاه دین پناه گردانیدن، حاشا و كلا كه روا بوده باشد».
به عقیده وی این روش با روش آباء و اجداد شاه صفوی ناسازگار است «یقین باشد كه ارواح مقدسه آباء و اجداد اقدسین پادشاه دین پناه را عدم رضا و خشنودی از این امر حاصل است، چرا (كه) در عصر هیچ یك از ایشان- قدس الله ارواحهم- با كثرت علمای دین مبین و مجتهدین و اختیار صحبت و مجالست ایشان در مقام مثل امر مذكور و اعتبار و اعتنا به مثل كتاب مزبور در نیامدند. یقین كه اگر غیرت دین مبین ائمه طاهرین علیهم السلام می‌شایست اقدس شاه جنت مكان علیین آشیان شاه طهماسب انار الله برهانه متوجه امر مذكور می‌شدند.» (برگ 37). این مثال به آن دلیل است كه شاه طهماسب، مهم‌ترین اقدامات فرهنگی را در نشر معارف شیعی انجام داد.
مؤلف در منصرف كردن شاه از این اقدام، به ایجاد احتمالی نارضایتی میان مؤمنان و ایجاد مشكلاتی دیگر اشاره كرده است چه «مجال آن هست كه امر و اعتناء پادشاه دین پناه به فارسی كردن كتاب مذكور دلهای ارباب غیرت دین مبین را به رنج‌آورده به ملاحظه جهات مفاسد آن نسبت به دین و ملت بلكه به دولت ابد مقرون». آنگاه به شمارش این مفاسد كه عدد آن‌ها را تا دوازده بالا برده می‌پردازد:
اول «تفاخر و مباهات سنیان ... بلكه پادشاهان ایشان از روم شوم و هندوستان و اوزبك». دلیل آن این كه وقتی «پادشاه شیعیان» چنین اعتنا و اعتباری برای آثار سنیان قائل باشد كه «امر كند كه كتاب احیاء علوم كه تصنیف یك مصنف عالم از اهل سنت و جماعتست فارسی كنند» خواهند گفت كه «میانه شیعیان علم و عالم و كتاب و صاحب كتاب كه نام و نشان توان برد نیست.»
دوم «صورت ظهور احتیاج طائفه محقه به سوی مخالفان و كتاب ایشان با كمال توانگری» به طوری كه «این احتیاج حقیقة موجب دخول در ضلالت ایشان است.»
سوم آن كه آنچه «از حق و صدق و حقیقت و هدایت و ارشاد و منجیات و مهلكات و ...»
ص: 1189
در احیاء علوم آمده، در كافی كلینی نیز آمده است. با این وجود «اهل عرفان و ایقان می‌گویند: چرا پادشاه دین پناه امر نفرمودند كه بعضی از علمای دین مبین و فقها و محدثین و عارفین و متألهین عصر از مؤمنین به تصنیفی مثل كتاب مذكور مأخوذ از كلام ائمه طاهرین علیهم السلام قیام نمایند.» (برگ 40).
چهارم «آن كه طلب هدایت از كتاب غزالی از حیثیت عنوان آن نمودن، طلب هدایت است از غیر ائمه هدی علیهم السلام و طلب هدایت از غیر ائمه هدای ضلالت است.
پنجم بر شیعیان است كه در دوران غیبت به راویان احادیث امامان علیهم السلام كه همان مجتهدان هستند رجوع كنند و رجوع به كتاب غزالی منافات با این رجوع دارد.
ششم «آن كه ترویج كتاب مذكور، چون از كتب ضلال و اهل ضلال است ... موافق طریقه مستقیمه ائمه هدی علیهم السلام، جایز نیست». وی با تهذیب آن هم سازگاری ندارد، چه به معنای «عدم استطاعت و عجز علمای دین مبین و فقهای مؤمنین است از اقدام به مثل تصنیف مذكور به طریق اهل حق.» بنابر این بهتر است شاه به این قبیل تألیف از سوی علمای شیعه دستور دهد، كاری كه اجداد وی در «نصرت و تقویت و حمایت مذهب حق ائمه معصومین علیهم السلام» انجام می‌داده‌اند.
وجه هفتم و هشتم و نهم بدین اصل برمی‌گردد كه دانستن و پیروی و مراجعه به آنچه غزالی آورده، «اخذ و تمسك به غیر عترت طیبه» و «خارج از ابواب خداوند» و «سلوك غیر طریق ائمه هدی علیهم السلام» است. (برگ 44). وجه دهم و یازدهم و دوازدهم هم به تقریب شبیه همان مطالب است كه برای هر كدام حدیثی هم آورده شده است. حاصل آن كه «پس ترك كتاب غزالی با وصف عنوانی مطلقا واجب باشد.» (برگ 48).
بحث بعدی وی نقل دوازده حدیثی است كه در «فضل و شرف و منقبت و مكرمت این طایفه مفلحه» وارد شده است. (تا برگ 61) ارائه این روآیات، همانند روایاتی است كه طبری عالم شیعی در قرن ششم در كتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی به دست داده است.
در ادامه حدیث مفصل «جنان» را با ترجمه آن از روضه كافی آورده است. (تا برگ 72). همه این بحث‌ها و نقل‌ها با این هدف انجام شده كه نشان دهد جامعه شیعه، جامعه برتر اسلامی و اساسا مسلمان واقعی است و اینها تنها فرقه‌ای هستند كه نجات یافته هستند.
مؤلف از برگ 72 به بعد، ضمن فصلی مستقل به نقد اندیشه‌های غزالی نشسته است.
وی از عقائد او كه من جمله آن كه «جمیع قبایح كه واقع شده و می‌شود فعل خدای عز و علاء است و جمیع انواع معاصی و كفر و انواع فساد واقع است به قضاء الله و قدره و آن كه بنده را اصلا تأثیری در مذكورات نیست و آن خدای تعالی را در افعال خود غرضی نیست و آن كه هیچ فعل او به عزوجل به واسطه مصلحت بندگان نیست و آن كه الله سبحانه از كافر
ص: 1190
كفر می‌خواهد و طاعت نمی‌خواهد و ...» یاد كرده است. وی مطالبی درباره جبر و لوازم و تبعات آن از منهاج الكرامه علامه حلی نقل كرده است. (برگ 75) از برگ 85 به بعد حكایاتی در باب مجبره آورده، مانند همان داستانها كه حاكم جشمی در كتاب تلبیس ابلیس الی اخوانه المناحیس آورده است. وی مطالبی در همین زمینه از قواعد العقائد غزالی و اربعین فخر رازی هم نقل كرده است (برگ 92).
مؤلف در پایان این بخش، هدف خود را از این تفصیلات چنین بیان می‌كند: «این است آخر آنچه مناسب دیدیم ذكر آن را در این رساله شریفه به جهت ترك اعتنای پادشاه دین پناه به كتاب غزالی و الله الموفق الهادی.» (برگ 94).

فصول پایانی كتاب‌

از آخرین فصول كتاب، فصلی است درباره تفریج كروب مؤمنان و رفع مشاكل و مصایب آن‌هاست كه مؤلف پنج حدیث در این باره آورده است. فصل بعد در تعریف مؤمن واقعی است و وی ضمن آن، معتقداتی را كه یك مؤمن واقعی باید داشته باشد بیان می‌كند. نسخه در برگ 189 به طور ناقص پایان می‌یابد و روشن نیست كه چه مقدار از این كتاب، از بین رفته است.
ص: 1191

36 مكافات نامه در شرح چگونگی برافتادن صفویان‌

سراینده مكافات نامه‌

درباره ناظم مكافات نامه به جز آنچه را كه خودش در ضمن اشعارش آورده، چیزی نمی‌دانیم. استفاده از اشعار هم برای به دست آوردن زندگی نامه شاعران، همچنان این دشواری وجود دارد كه آیا اشارات شعری می‌تواند منبع نوشتن زندگی نامه شاعر و ناظم باشد یا نه، و اگر آری در چه صورت؟ پاسخ این پرسش هرچه باشد ما هیچ راهی جز اتكای به این اشعار نداریم؛ چون، هیچ چیزی درباره مؤلف، جز آنچه خود آورده است نمی‌دانیم.
متأسفانه به دلیل نقصی كه در آغاز و انجام نسخه بود، نام ناظم را نمی‌دانیم؛ هر چند ممكن است حتی اگر آغاز و انجام آن نیز در دست ما بود، درباره او چیزی نمی‌دانستیم. از سوانح حیات وی، تنها به چند مورد می‌توان اشاره كرد؛ درباره افكار و اندیشه‌های وی در بخش‌های بعدی سخن خواهیم گفت.
آن چنان كه سراینده می‌گوید، وی از آغاز سلطنت شاه سلطان حسین (از محرم 1106) از صاحب منصبان حكومت صفوی و كارش بیش‌تر سفر به استان‌های مختلف بوده است؛ این سفرها مربوط به كارهای شاه و در ارتباط با شخص شاه بوده است. در این صورت، سن وی در جریان فتنه افغان، باید بیش از پنجاه و یا قریب به شصت باشد. او در اشعاری كه راجع به كار خود آورده، از نوع منصبی كه داشته است یاد نمی‌كند؛ اما به ارتباط آن با شاه از یك سو، و مشكلات فراوانی كه در این راه متحمل شده، اشاره كرده است؛ طبعا این اشعار را زمانی سروده كه به شدت گرفتار مشكل بوده و احتمالا یا در زندان بسر می‌برده (به ادامه بحث نگاه كنید) و یا در اثر آشفتگی حاصل از سالهای فتنه افغان در اواخر عمر، دچار بیچارگی شده است:
چه گویم از این جور كیش آسمان‌كه از نطفگی داردم بی‌امان
نه آسودگی دیدم از گردشش‌نه بردی ز بازی پنج و ششش
ص: 1192 همه عمر در رنج راه و سفرز بیداد او دایم اندر سفر «1»
نه از دولتش سبز شد حاصلم‌كه از وسعتش تنگ‌تر شد دلم «2» شاعر از حسادت‌ها و عنادهای موجود در میان درباریان یاد كرده و این كه چگونه رقیبان وی، در بی‌اعتبار كردن او تلاش می‌كرده‌اند. بدرستی، این چشم و همچشمی‌ها، یكی از عمده‌ترین عوامل سستی تشكیلات درباری و دولتی عهد صفوی بوده، به حدی كه حتی در جنگ با افاغنه نیز، برای آن كه مبادا پیروزی برای فلان لشكر ثبت شود، دیگران صحنه را ترك كردند و آنان را نیز كه مقاومت كرده بودند، به كشتن دادند:
ز اقبالش از رشگ بدگوهران‌ز ادبار بودم به غم توأمان
اگر پرتو مهری از آفتاب‌فتادی به حالم شدندم حجاب
چنان گرد كردند آن قوم دون‌كه شد روز روشن به من قیرگون
كه یك ذرّه از پرتو آفتاب‌نتابد به حال من از هیچ باب
ز بیغوله وی نیایم برون‌مبادا به خیرش شوم رهنمون «3» او می‌گوید كه كار خویش را از همان آغاز جلوس شاه سلطان حسین بر تخت آغاز كرده است:
ز بدو جلوس شه دادگرفتادم ز بی‌ظالمی دربدر
ز سیر و سفر شد تنم چون هلال‌نیامد برون كوكبم از وبال
به هر كار و خدمت كه ایما نمودچو نقدم بر وجه اعلی نمود
بشد مورد وعده و آفرین‌نشد با وفا، وعده هرگز قرین
به جان آمدم چون ز افسردگی‌شدم سیر از عمر و از زندگی «4» در آغاز حكومت شاه، سفری به كاشان داشته و با اینكه سفرش موفقیت‌آمیز بوده، اما درباریان مخالف وی به سختی بر ضد او توطئه كردند؛ با این حال شاه، با این رفتارها هیچ برخوردی نكرده و بی‌عملی را به عنوان مهم‌ترین ممیزه وجودی‌اش، از همان آغاز نشان داده است:
در آغاز احراز آن شهریاربه عزم سفر بهر تدبیر كار
به كاشان شدم گرم تا زندگی‌به تقریب آزادی از بندگی
نمودم تمنّا كه شادم كندز آزادگی كیقبادم كند
______________________________
(1). مكافات نامه، بیت‌های ش 796- 798.
(2). بیت ش 800.
(3). بیت‌های ش 801- 805.
(4). بیت‌های ش 806- 810
ص: 1193 نفرمود آزاد و افزود بندبه انعام و احسان و از ریشخند
چو از فعل یاران یقین بود و فاش‌كه آخر چه خواهد شد از این معاش
ز جان هم گذشتم ز مردانگی‌زدم بر در شور و دیوانگی
نوشتم به آن شاه گردون وقارز كردار یاران و انجام كار
مدلّل نمودم به او همچو روزهمه سوء افعالشان را ز سوز
در آن خوش سفر تا به وقت رجوع‌به هر ماه و هفته نمودم خضوع
كه شاید كند سود بیداد من‌شود منتبه قبله داد من
نكرد از ره رحم و حلم زیادنه بر من غضب، نه بر آن قوم عاد
بكردند هر كار می‌خواستندخود و همسران را بیاراستند «1» ناظم درباره مسئولیت‌های دیگر خود، طی سالهای متمادی دوران شاه سلطان حسین، یادی نكرده است، جز آنكه پس از بالا گرفتن شورش افاغنه ابدالی در خراسان، و زمانی كه شاه، اصفهان را به قصد قزوین ترك كرد تا از نزدیك به تمشیت امور بپردازد، مسئولیتی نیز بر عهده ناظم گذاشته شده است. در آن زمان، شاه مصمم شد تا خود از قزوین عازم مشهد مقدس شود، اما درباره سفر وی، مخالفت‌هایی میان درباریان به وجود آمد. شاه در آغاز مصمم به رفتن بود و به همین جهت پیشاپیش، سراینده را به عنوان نماینده خود به خراسان فرستاد تا خبر ورود وی را اعلام نماید:
رسانم به اهل خراسان نویدكه اینك شهنشاه ایران رسید «2» در میان جمع درباریان، گویا اعتماد الدوله در صدد بر هم‌زدن مأموریت ناظم بوده؛ اما در نهایت كاری از پیش نبرده و او برای انجام وظیفه خویش به خراسان فرستاده شده است. در بازگشت از سفر، خبر كور شدن فتحعلی داغستانی را شنیده و خشنود گشته است:
چو برگشتم از آن سفر لا علاج‌در اثنای ره یافت مژده رواج
كه مغضوب و منكوب و بی‌نور شدز تیر قضا دیده‌اش كور شد «3» شاعر تأكید می‌كند كه اعتماد الدوله یاد شده درصدد قتل وی بوده است. وی پس از بازگشت از مشهد، تلاش كرده است تا اهمیت مسائل خراسان را به شاه و اطرافیان گوشزد كند، بلكه شاه خود به خراسان رفته، شورشیان را سركوب نماید؛ اما وقعی به سخنان وی گذاشته نشده است:
در این حال این مستمند ضعیف‌رسیدم به طهران ز مشهد نحیف
بگفتم به هر یك نهان و عیان‌كه آگه شوند از ضررهای آن
______________________________
(1). بیت‌های ش 811- 822
(2). مكافات نامه، بیت‌های ش 1077
(3). بیت‌های ش 1085- 1086
ص: 1194 نگردند راجع ز راه صواب‌نسازند از آن، عالمی را خراب «1» گویا مقصود وی آن بوده است كه اگر شورش افاغنه ابدالی كه هرات را به تصرف خویش در آورده بودند، سركوب می‌شد، امیدی برای سركوبی شورش‌های لزگی‌ها در شروان، خوارج در بحرین و از همه مهم‌تر افاغنه غلزائی قندهار در حمله به كرمان وجود داشت؛ اما چه سود كه:
همه داد و بیداد سودی نكردچو سنگ آهن جمله‌شان بود سرد
نبخشید نفعی به غیر از عنادتمسخر نمودند بر من چو باد
همه بسته بر كین من بی‌قراركمر همچو مردان این روزگار
كه خونم بریزند و بی‌غم شوندز جام طرب مست چون جم شوند «2» به دنبال آن بود كه شاه در ربیع الاول سال 1133 به سوی اصفهان حركت كرد: «3»
به سرعت روان گشته آن ابلهان‌چو سیل خرابی سوی اصفهان «4» به نظر وی ترس، مهم‌ترین عامل این بازگشت بوده و شاه و درباریان، محیط اصفهان را امن‌تر از هر جای دیگر می‌دانستند.
ناظم در دو مورد از زندانی شدن خود سخن گفته است؛ اما روشن نیست، به درستی در چه تاریخی و در ارتباط با چه جریانی زندانی شده است. در یك مورد، در بیان نقش قهرگونه خداوند، ساقط شدن خود را از «خانی» یاد می‌كند؛ آن هم زمانی كه اوضاع سیاسی و نظامی آشفته بوده و بسیاری از صحنه جنگ می‌گریخته‌اند:
رقیبی كه گرد كرد زندانیم‌بیفكند از مسند خانی‌ام
اگرچه از آن خانی‌ام عار بوداز آن كرد چاره كه ناچار بود
نمی‌خواست باشم به نامرد یاركنم روز مردی ز دشمن فرار
شوم كشته یا غرق یا دستگیرشود روی مردانگی‌ها چو قیر
شود بر طرف دین و دنیای من‌همه نیكنامی آبای من «5»
اگر مال و جاهم به تاراج دادولی از سرافرازیم تاج داد «6» در این بیت اشاره به نیكنامی نیاكان خویش كرده كه طبعا نشانه حضور آنان در عرصه‌های
______________________________
(1). بیت ش 1123- 1125.
(2). بیت ش 1141- 1144
(3). مرعشی، مجمع التواریخ، صص 50- 51
(4). بیت ش 1145
(5). مكافات نامه، بیت ش 183- 188
(6). بیت ش 191
ص: 1195
سیاسی و اجتماعی بوده است؛ به هر روی در این ماجرا، شخصیت وی به شدّت پایمال شده است:
چنان جسم زارم شدی پایمال‌كه در زیر كوپال رستم سفال «1» این زندانی شدن چه بسا مربوط به زمانی پس از سلطه افاغنه بر اصفهان بوده است؛ می‌دانیم كه ناظم ما از سید احمد خان (كشته به سال 1140 به دست اشرف افغان) كه به عنوان یكی از شورشیان ضد افغان شناخته شده، و خود از طرف مادر منسوب به صفویه بوده، به شدّت خشمناك بوده و از وی بدگویی فراوانی كرده است. (نك: بیت‌های 516- 598) در گیرودار جنگ‌های سید احمد خان با حاكم فارس كه از طرف طهماسب دوم حمایت می‌شد، به ناظم آسیب‌های فراوانی رسیده و در این فاصله، مدتی را در زندان بسر برده است. میرزا خلیل مرعشی مؤلف مجمع التواریخ از فرمان شاه طهماسب به سركردگان فارس یاد می‌كند كه از آن‌ها خواسته بود تا «سید احمد خان باغی و طاغی را رفاقت نكرده او را بسته، حواله شاه‌وردی خان سپهسالار فارس نماید». «2» ناظم ما در این زمان به زندان افتاده است:
فتادم به دوزخ ز خلد حضورچو سگ از در صاحب خویش دور
از آن كرد این كج رو كج بنامرا هم به این دردها مبتلا
كه از غم دلم را پر از خون كندز بیداد ایام محزون كند
چو یوسف مرا در بلا افكندبه زندان حبس و عنا افكند
چو اسباب این كار را طرح ریخت‌به فرق مذلّت مرا خاك بیخت
بشد شاه‌وردی سپه‌دار فارس‌ولی خان به كرمان روان شد چو پارس
كه آتش‌فروزی كنند آن دو خان‌من آتش به جان كردم از این دخان
كه از جنگ و صلح دو خان عظیم‌مرا افكند در عذاب الیم
من از ریسمان دو نصرت پناه‌فتادم چو بیژن به این تیره چاه
مگر رستم بخت فیروزمندرهاند مرا از سیه چاه بند «3» مؤلف از سرنوشت خود پس از رهایی از زندان اطلاعی به دست نداده است. این احتمال وجود دارد كه وی سرودن اشعار را در زندان كه در همین جا از آن سخن گفته، آغاز یا به انجام رسانده باشد. وی در مورد نام مجموعه خویش نیز چنین گفته است:
چو شد نظم این نام در سجن غم‌مكافات نامه نوشتن قلم «4»
______________________________
(1). بیت 194
(2). مرعشی، مجمع التواریخ ص 66، و نك: ص 67
(3). مكافات نامه، بیت‌های ش 703- 713
(4). بیت ش 136
ص: 1196

تاریخ نگارش مكافات نامه‌

در این باره نیز آگاهی مشخصی در اختیار ما نیست. در عین حال از برخی از اشارات موجود در كتاب، می‌توان بطور كلی چنین حدس زد كه اشعار در بین سالهای 1137 تا 1139 سروده شده است. جدای از اصل فتنه افغان و جنگ گلون آباد كه مربوط به سال 1134 است، به حبس شاه سلطان حسین اشاره داد (سقوط كامل اصفهان در 11 محرم 1135 صورت گرفت)، وی درباره نقش حكیم باشی سخن می‌گوید:
ز ره برده آن یوسف ساده رابه چنگال صد گرگ افتاده را
كه تاج و نگین را به افغان بدادسریر سلیمان به دیوان بداد «1» و در جای دیگر از خداوند می‌خواهد شاه را (كه وی او را یوسف زندانی خوانده) نجات دهد:
بده یوسف مصر غم را نجات‌ز دشمن كشی دوستش را حیات «2» البته این در صورتی است كه مقصود از یوسف مصر خود وی نباشد؛ زیرا همان گونه كه گذشت، احتمال آن هست كه شاعر اشعار خود را در زندان سروده باشد. ناظم از كشته شدن اعضای خاندان سلطنتی (رجب سال 1137) حكایت می‌كند و این مربوط به آخرین روزهای حكومت محمود افغان است. (روی كار آمدن اشرف در رمضان همان سال بوده است.) در اشعار موجود، سخن از قتل شاه سلطان حسین صفوی به دست اشرف افغان (در سال 1140) «3» نشده است؛ اما به اصل حكومت اشرف و نیز عصیان سید احمد خان كه خود را از منسوبان صفویه دانسته در فارس و كرمان قیام كرده بود، سخن گفته شده است. میرزا سید احمد خان از سال 1137 تا 1140 سر پا بود تا آنكه به دست افاغنه افتاده، به دستور اشرف به قتل رسید. مؤلف ما از سید احمد خان به بدی یاد كرده و در آرزوی مرگ وی نشسته است:
چو محمود سگ شد به بئس القرارشد از اشرف خر جهان تار و مار
از آن هم تنزّل چو بنمود بخت‌نشانید این ماچه خر «4»را به تخت
______________________________
(1). بیت‌های ش 407- 408
(2). بیت ش 486
(3). ماده تاریخ كشته شدن شاه سلطان حسین چنین است: شده شهید حسین دوم ز آل رسول 1140؛ بنگرید: مقدمه دستور شهریاران، ص چهل و چهار
(4). ماچه خر: خر ماده.
ص: 1197 بود فاش و روشن ز این بی‌حیاندارد ز نور سیادت ضیاء «1»
یكی مانده باقی «2»كه گردد فنابه حق علی سرور اولیا «3» مقصود از ماچه خر همین احمد است كه مؤلف او را فاقد نور سیادت دانسته است. البته نباید مقصود او از این شعر، این نكته باشد كه احمد جای اشرف را گرفته، بلكه در واقع بخشی از مناطق در كرمان و فارس در دست سید احمد خان بوده است. افزون بر اینها، زمانی كه وی اشعارش را می‌سروده، هنوز شاه سلطان حسین در قید حیات بوده است:
وجودش ز آفات محفوظ بادكه او خاك آرام بر باد داد در مجموع باید گفت این اشعار به احتمال قریب به یقین در سال 1138 یا 1139 یعنی زمانی است كه سید احمد خان قدرتی داشته و به ویژه با سپهسالار فارس شاه‌وردی درگیر بوده و مؤلف ما نیز در این میانه دچار مصیبتی شده و احتمالا در زندان بوده، سروده شده است.

علل زوال دولت صفوی‌

اشاره

بی‌شبهه مسأله سقوط صفویه از همان زمان وقوع حادثه مطمح نظر ارباب دین، سیاست و تاریخ بوده است. در واقع، واقعه‌نگارانی كه مطالبی در تاریخ انقراض صفویه می‌نگاشتند و یا حوادث روزانه و سالانه آن عهد را تدوین می‌كردند، در لابلای حوادث، به ضعف و سستی كلی كه اركان دولت صفوی را فراگرفته بود، توجه داشتند، اما علاوه بر آن‌ها، كسانی جداگانه به این امر توجه كرده و كوشیدند تا علل و عوامل این سقوط را از زاویه‌های مختلفی مورد توجه قرار دهند. طبیعی است كه تنها یك بررسی جامع تاریخی می‌تواند به مقدار زیادی ما را برای آشنا كردن با علل سقوط صفویه یاری دهد. آیا چنین بررسی جامعی تاكنون از دوره صفوی به عمل آمده است یا نه؟ باید گفت خوشبختانه منابع متعددی از زمان صفوی تاكنون به نگارش درآمده است كه اطلاعات قابل توجهی را برای یك بررسی تا حدی جامع در اختیار ما می‌گذارد؛ به علاوه كوشش‌هایی صورت گرفته تا بر اساس آن آگاهی‌ها، تحلیل جامعی عرضه شود.
در حیطه مسائل و رخدادهای مربوط به اواخر عهد صفوی، هم به لحاظ منابع اولیه و هم منابع تحلیلی، كارهای چندی صورت گرفته كه تا حد زیادی كار را آسان می‌سازد، اما طبیعی است كه این كارها نواقصی دارد كه یكی از مهم‌ترین آن‌ها، نگارش بخشی از آن‌ها
______________________________
(1). بیت‌های ش 565- 568
(2). مقصودش احمد صفوی است.
(3). مكافات نامه، بیت 530
ص: 1198
توسط كسانی است كه از دین اسلام، به ویژه تشیع، آگاهی درستی نداشته‌اند؛ بسیاری از آن‌ها به دلیل آنكه توسط خارجی‌های مقیم ایران یا خاورشناسان علاقه‌مند به تاریخ ایران نوشته شده، تعصب مسیحی‌گری خاصی داشته و برای نمونه، در آن‌ها تلاش شده است تا یكی از مهم‌ترین عوامل سقوط دولت صفوی، به عنوان دولتی متعصب و سختگیر، برخورد آن‌ها با معدودی مسیحی در اصفهان و یا جلفا عنوان كنند؛ «1» یا آنكه به نحوی در قبال نزاع‌های داخلی فقیهان و صوفیان، دسته نخست را به قشری‌گری متهم كرده، از صوفیان به دفاع بپردازند. «2» این مسأله در تحلیل‌های برخی از عرفای مخالف با فقها نیز مورد توجه قرار گرفته است.
مشكل دیگر، اتكای بیش از اندازه محققان خاورشناس بر منابع غربی و به عبارتی غیر ایرانی است؛ البته باید اعتراف كرد كه در منابع مربوط به خارجیان مقیم اصفهان در عهد صفوی، اطلاعات گرانقیمتی وجود دارد، اما هماره باید توجه داشت كه نگرش محدود آن‌ها در همان سالها، یا به عنوان یك خارجی و یا به دلیل حضورشان در جمعی مستقل از توده مردم، نباید به صورت یك قاعده عام برای تمامی مسائل آن دوره، مورد توجه قرار گیرد؛ افزون بر اینها، عدم شناخت آن‌ها از ساختار روحانیت آن عهد، هم به لحاظ دیدگاه‌های علمی آنان، و هم ویژگی‌های اجتماعی‌شان، مشكلاتی را برای این بررسی‌ها تولید كرده است. به ویژه در این بررسی‌ها، به قطعات جسته گریخته تاریخی كه در لابلای آثار غیر تاریخی آمده، كمتر توجه شده است. برای نمونه شعرهایی كه در فصل الخطاب قطب الدین نیریزی آمده و بیش از هفتاد سال پیش به چاپ رسیده، با اینكه از لحاظ تاریخی و نیز توجه به مسأله سقوط صفویه بسیار حایز اهمیت بوده و هست، به هیچ روی مورد استفاده قرار نگرفته است.
ما در مجموعه حاضر، به ویژه بر مطرح كردن چند منبع جدید در خصوص مسأله سقوط و انقراض دولت صفوی تأكید داریم، اما در آغاز، آنچه كه دیگران درباره سقوط صفویه گفته‌اند، مرور كرده، آنگاه دیدگاه‌های عرضه شده در مكافات نامه را خواهیم آورد.

دیدگاه كروسینسكی‌

از خارجیان مقیم اصفهان، كسی كه به صراحت درباره علل سقوط صفویان، دیدگاه‌هایی را
______________________________
(1). لكهارت، انقراض سلسله صفویه، صص 37- 38
(2). دلیل این امر و سایر داوری‌ها درباره علما، دور از دسترس بودن علما از دست خارجیان است. براون می‌نویسد: هیچ طبقه‌ای در ایران به اندازه ملاها از دسترس خارجیان و غیر مسلمانان به دور نیستند.
براون، تاریخ ادبیات ایران از عهد صفویه تا عصر حاضر، ص 306
ص: 1199
عرضه كرده كروسینسكی است. «1» وی كه در زمان حادثه، در اصفهان بوده و به علاوه سالهای متمادی را، پیش و پس از سقوط را در این شهر سپری كرده، علاوه بر ثبت رخدادها، به ذكر علل سقوط صفویه نیز پرداخته است. در متن ترجمه شده این كتاب وسیله عبد الرزاق دنبلی، كه احتمالا تغییرات اندكی در متن داده شده، به عوامل چندی توجه شده است.
یكی از این عوامل، ایجاد عناد و نفرتی است كه بعد از تشكیل دولت صفویه میان شیعه و سنی پدید آمد (توضیح بیش‌تری در این باره داده نشده است). این می‌تواند اشاره به هجوم افاغنه سنی به ایران با انگیزه جنگ با مذهب تشیع باشد.
نكته دیگر مربوط به شراب خواری عموم درباریان و حتی شاه سلطان حسین صفوی با همه تقدّس و زهد ظاهری است. به نظر او، با اینكه شاه در آغاز با شراب خواری مخالفت كرد، اما بعدا با حیله مریم بیگم عمه شاه سلیمان، مجددا به دام شراب خواری افتاد. همین امر سبب شد تا او كه شاهی سست و بی‌اراده بود، بیش از پیش از اداره امور بازماند.
مسأله دیگر اخلاق عمومی شاه سلطان حسین است كه در تمام دوره سلطنت خود، فرمان قتل هیچكس را نداد، و حتی دل كشتن مرغی را نداشت؛ به گفته كروسینسكی، شاه باید از دو حیث احسان و سیف برخوردار باشد و چون شاه از این دو غفلت كرد، انقلاب به دولتش رسید و كار به اینجا كشید.
مسأله دیگر عدم توجه سلاطین صفوی به اجرای مسائل شرعی و مخصوصا امر حج است. كروسینسكی می‌گوید: طوایف عجم، غایت اصرار در دعوی اسلام دارند؛ و [در] جزئی از شعایر فروض و سنن، اهمال جایز نمی‌دانند؛ و در اواخر ایام سلطنت صفویه، برای اجرای قانون شرع در بلاد عظیم كه سبب انتظام دولت است، اهتمام نمی‌كردند؛ او به عنوان مثال، حج را مثال می‌زند كه شاه‌عباس، مردم را به جای زیارت حج، به زیارت قبور ائمه علیه السلام می‌فرستاد و «هر كس آرزوی زیارت كعبه داشت، می‌باید مبلغ خطیر به پادشاه پیشكش كند و اذن حاصل نماید و ضرری بیش‌تر از سفر حج نبوده است. و به این سبب مستطیعان و ضعفا و عجزه بلاد اسلام، روز و شب دعای بد و نفرین به جان پادشاه عصر و حكام زمان می‌كردند.»
دیگر علل زوال اختلافات درونی بین درباریان و كارگزاران امور پادشاهی و امنای دولت بود؛ این اختلافات سبب می‌شد تا آن‌ها كار یكدیگر را خنثی كرده، كارها را معطل گذراند؛ به دنبال آن بود كه «انواع جور و تعدّی و فساد در مملكت پدید آمد كه چاره آن از ممتنعات باشد و در اندك وقتی دولت زایل می‌گردد، چنان كه در دولت صفویه شد». «2»
______________________________
(1). درباره او نك: لكهارت، همان، صص 571- 577
(2). كروسینسكی، سفرنامه، صص 23- 26
ص: 1200
برخی از مطالب عنوان شده توسط كروسینسكی، جدی و قابل تأمل است؛ در واقع در بیش‌تر آن‌ها تردیدی وجود ندارد؛ از جمله آن‌ها اخلاق شاه سلطان حسین است كه در همه گزارش‌ها به همین صورت وصف شده و نتایج زیانبار خود را نیز داشته است. در این باره دوسرسو توضیحات بیش‌تری داده و به ویژه درباره نكته مهم دیگر یعنی سلطه خواجه سرایان بر شاه یا به عبارتی حكومت حرمسرا در زمان شاه سلیمان و شاه سلطان حسین توضیحات جالب‌تری را آورده است. «1»بعد از این اشاره بیش‌تری به آن خواهد شد. عدم تقیّد به قوانین شرعی، به ویژه امر شراب خواری از جهات متعددی قابل توجه است. در واقع شیوع چنین فسادی در حكومت، مردم معتقد و متدین را از حكومت بیزار ساخته و انگیزه لازم را برای دفاع از چنین حكومتی در آنان از میان برد. در مسأله حج، نیز گویا این مشكل وجود داشته است. دوسرسو نیز كه یادداشت‌های كروسینسكی را با اطلاعات دیگری تنظیم و عرضه كرده، «2» از ممانعت شاه‌عباس در رفتن به حج و دلایل آن توضیحاتی را آورده است. «3» در واقع مشكل اصلی، باج‌گیری‌های دولت عثمانی و اعراب میان راه از ایرانیان و سخت‌گیری آن‌ها در برخورد با آنان بوده است. «4» اما در این باره، مشكل دیگری وجود داشته كه به نوعی عكس چیزی است كه كروسینسكی گفته است. و آن این كه شاه عباس، متوجه تبعات منفی مالی سفرهای حج ایرانیان بود و به همین دلیل سختگیری می‌كرد. در حالی كه در دوره اخیر صفوی، دست افراد برای سفر حج باز شد و مبالغ هنگفتی پول توسط خواجگان حرم برای سفر به عتبات و حرمین صرف شد. در این باره، نویسنده ایرانی، خاتون آبادی، در وقایع الاعوام و السنین شرحی به دست داده است. «5»
آنچه به مقدار زیادی درست است این كه، درباریان درگاه صفوی، به عنوان طبقه اشراف، چندان وفادار به شریعت نبودند؛ در این میان، حتی اگر شاه تمایلی به زهد و تقوا داشت، خواجگان و درباریان، مشكلاتی را در این باره بوجود می‌آوردند. برای نمونه، زمانی كه خلیفه سلطان، اعتماد الدوله شاه‌عباس ثانی، او را وادار كرده بود تا حكمی در جلوگیری از فساد در قهوه‌خانه‌ها صادر كند، برخی از همین درباریان، نیمه شب كه شاه در مستی بود! فرمانی در جواز آوردن خوب رویان به قهوه‌خانه‌ها از او گرفتند؛ هر چند مجددا
______________________________
(1). نك: دوسرسو، علل سقوط شاه سلطان حسین، فصل اول و دوم.
(2). نك: لكهارت، همان، ص 573
(3). نك: دوسرسو، همان، ص 93
(4). بنگرید به نوشتار حجاج شیعی در دوره صفوی در همین مجموعه.
(5). نك: خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، ص 553
ص: 1201
خلیفه سلطان از اجرای این حكم جلوگیری كرد. «1» نفوذ روحانیون در همین حد بود كه شاه را تا حدودی تحت تأثیر قرارداده، او را تحریك به صدور فرمانی برای جلوگیری از فساد كنند؛ اما درباریان، بار دیگر كار را از سر می‌گرفتند. نمونه آن‌ها صدور حكم جلوگیری از شرب خمر توسط شاه سلطان حسین به اصرار مرحوم علامه مجلسی بود كه پس از چندی مریم بیگم عمه شاه سلیمان، شاه را با حیله و مكر از راه بدر كرد. «2» اختلافات و عنادهای موجود در دربار، كه كروسینسكی بر آن انگشت نهاده، از همه بدتر بوده و تأثیر مستقیمی در رخدادهای مربوط به سقوط اصفهان داشته است.
مسأله دیگر توجه به اختلافات شیعه و سنی است؛ كروسینسكی توضیح كافی در اینكه این مسأله چه تأثیری در جریان سقوط داشته به دست نداده است؛ اما توجه به این نكته حائز اهمیت است؛ در واقع، با اینكه تشیع در بخش‌های مركزی ایران (منطقه جبل)، و نیز خراسان، و حتی برخی از مناطق جنوبی در خوزستان و كرمان سابقه داشت، اما در دوره صفوی، مذهب رسمی ایران مذهب تشیع اعلام شد و صفویه به رغم همه مشكلاتی كه در این راه متحمل شدند، بر رسمیت آن فایق آمدند. پس از چندی، این مسأله، در بخش‌های عمده ایران به صورت امری طبیعی درآمد؛ اما در نواحی مرزی و نیز خارج از آن، مشكل همچنان باقی ماند. این مسأله در غرب، شمال و شرق و حتی جنوب برای صفویان مطرح بود و برخی دشواری‌های مرزی ایران تا این اواخر، به دلیل همین مسأله، یعنی اختلافات مذهبی و دست كم به این بهانه مطرح بوده است. ازبكها در شرق، و عثمانی‌ها در غرب بر اساس همین اختلافات نظر، به محدوده تحت سلطه صفویان هجوم می‌آوردند و جنگ‌های این دوره، حداقل از یك جهت، باید به عنوان جنگ‌های مذهبی شناخته شود؛ (بعدها در زمان نادر نیز همین وضع ادامه داشت و او كوشید تا به شكلی این مسأله را حل كند.) باید دانست كه صفویان محصور در این مشكل بوده و مقاومت دویست ساله آنان ناشی از انسجام و ابتكارشان در این دوره بوده است؛ چنان كه در مواردی نیز ناشی از گرفتاری‌های دولت عثمانی در اروپا بوده است. در هر حال، باید توجه داشت كه افاغنه سنی بودند و همانگونه كه می‌دانیم آغاز مخالفت افاغنه علزائی در زمان میرویس پدر محمود، ناشی از فتاوای علمای سنت بر ضد شیعه، در حرمین شریفین بود. آنان، درست زمانی كه ضعف بر
______________________________
(1). نك: نوشتار امر به معروف و نهی از منكر در دوره صفوی در همین مجموعه.
(2). نك: لكهارت، همان ص 44- 46. تا آن‌جا كه مؤلف این سطور آگاه است، این خبر در منابع ایرانی نیامده است. به علاوه گفتنی است كه میر محمد حسین خاتون آبادی، نواده دختری علامه مجلسی، وزیر مریم بیگم بوده است. قزوینی، تتمیم امل الامل، ص 126. این قبیل شایعات می‌توانسته برای خارجی‌ها جالب توجه باشد.
ص: 1202
دولت صفوی مستولی شده بود، با استفاده از همین انگیزه بر آنان یورش بردند. «1» كافی است بدانیم زیركی سران افاغنه، در بهره‌گیری از این امور تا به حدی بود كه بعدها اشرف افغان، با استفاده از همین ترفند، سپاه عثمانی را نیز دچار تشتت كرد و آن را درهم شكست. «2» دوسرسو نیز به فتاوای متعدد عثمانی‌ها بر ضد شیعه، و صفویان بر ضد سنی‌ها توجه كرده است. «3» شاید انگیزه نادر شاه در طرح‌های مذهبی جدیدش آن بود تا با تلطیف نگرش شیعی موجود در دوره صفوی، از حدّت و شدت دشمنی سنیان با ایران بكاهد. در واقع، ایران با داشتن چنین نگرش مذهبی، همچنان و هنوز هم در معرض چنین مشكلی قرار دارد. «4»

دیدگاه منابع ایرانی‌

در منابع ایرانی معاصر با سقوط صفوی و اندكی بعد از آن، به مسأله سقوط توجه شده است. در اینجا به دو دسته منبع می‌توان اشاره كرد؛ یكی منابع تاریخی آن عهد كه ضمن گزارش واقعه به عوامل چندی اشاره كرده‌اند؛ دوم منابعی كه صرفا روی مسأله سقوط و عوامل آن انگشت گذاشته‌اند: در اینجا مروری بر آنچه در هر دو قسم آمده است، خواهیم داشت.
متن اجازه‌ای از میر محمد حسین خاتون آبادی (م 1151)، با عنوان مناقب الفضلاء حاوی نكاتی درباره عوامل سقوط دولت صفوی و اصفهان است؛ نویسنده، نواده دختری علامه مجلسی بوده و در جریان محاصره اصفهان گرفتار افاغنه شده است. تحلیل او با این آیه قرآنی آغاز می‌شود كه «خدا قریه‌ای را مثل می‌زند كه امن و آرام بود، روزی مردمش به فراوانی از هر جایی می‌رسید، اما كفران نعمت خدا كردند و خدا به كیفر اعمالشان، به گرسنگی و وحشت مبتلایشان ساخت» «5» وی بر این باور است كه انسان در وقت وفوری نعمت و احساس بی‌نیازی كفران می‌ورزد و این بدان دلیل است كه وفوری نعمت، غفلت می‌آورد. اینجاست كه خداوند «نعمت» خود را به «نقمت» تبدیل می‌كند. او معتقد است كه در این سالهای آخر [دولت صفوی،] فتنه و فسق گسترش یافته و تمامی نواحی را به ویژه عراق عجم و عرب را فرا گرفته و فشارها و سختی‌های ناشی از این فتنه‌ها و فساد، سبب
______________________________
(1). نك: هنوی، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، صص 21- 22
(2). نك: لكهارت، همان، صص 331- 336
(3). دوسرسو، همان، صص 98- 99
(4). درباره تحلیل‌های كروسینسكی و حزین درباره سقوط صفویان بنگرید: ناهید بهزادی، سالهای پایانی صفویان از منظر كروسینسكی و حزین لاهیجی، مجله كتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش 37- 38، (ویژه مطالعات صفوی) صص 95- 104
(5). نحل، 112
ص: 1203
خاموشی چراغ علم و اندراس عالمان گردیده بود. بسیاری در چنگال مرگ گرفتار شدند و بالنتیجه صدماتی بر اسلام وارد شده، اركان دولت ضعیف گشته و بنیاد سلطنت سست گردید. این وضع تا آن‌جا ادامه یافت كه افاغنه به محاصره اصفهان پرداخته و بر آن تسلط یافتند. «1»
در این تحلیل، شیوع فتنه و فساد، از زاویه نگرش دینی مورد تأیید قرار گرفته و بر اساس سنّت الهی كه در آیه مزبور آمده، «نعمت» به «نقمت» تبدیل شده است. او به ویژه بر ضعف موقعیت عالمان و اندراس آثار آنان تأكید كرده و حاصل آن را ضعف بنیه دولت و سلطنت دانسته است. «2» می‌توان گفت، كسانی كه عدم وجود علامه مجلسی را در این شرایط زمینه بروز چنین رخنه‌ای در حكومت گرفته‌اند، همین تحلیل را می‌پذیرفته‌اند كه نبودن یك عالم برجسته و نیرومند، مشكلی دیگر بر مشكلات دولت افزود. شیخ یوسف بحرانی (م 1186) در ذیل شرح حال علامه مجلسی، با اشاره به نقش سیاسی- اجتماعی و علمی او در ترویج حدیث، او را در امر به معروف و نهی از منكر سخت‌گیر دانسته و می‌افزاید:
مملكت شاه سلطان حسین كه گرفتار سستی ناشی از بی‌تدبیری او در حكومت بود، به واسطه علامه مجلسی محفوظ بوده و زمانی كه او درگذشت، نواحی مختلف دچار آشوب شد. در آن سال، قندهار از دست رفت و عاقبت خرابی چنان فراگیر شد كه حكومت صفوی زوال یافت. «3» یك توجیه علمی برای این نظریه آن است كه اصولا جامعه عصر صفوی یك جامعه مذهبی بود. قوام جامعه مذهبی به عناصری است كه اندیشه مذهبی جامعه را تغذیه می‌كنند. اگر این افراد صدمه بینند، استواری جامعه از میان رفته و بنیادهای آن سست خواهد شد. آشكار است كه نظامی نیز كه بر پایه این بنیادها شكل گرفته باشد، در اولین حمله از میان خواهد رفت. در برابر، باید توجه داشت كه، كسانی از متأخرین، شدّت نفوذ علامه مجلسی را از عوامل سقوط دولت صفوی دانسته‌اند. «4»
______________________________
(1). خاتون آبادی، محمد حسین، مناقب الفضلاء، (چاپ شده در میراث حدیث شیعه، دفتر چهارم، به كوشش جویا جهانبخش)، صص 465- 466
(2). در اینجا باید به این نكته توجه داد كه در رخدادهای محاصره اصفهان، از تنها روحانی كه سخن به میان آمده همان محمد حسین تبریزی ملاباشی است؛ ما در این باره، در بحث علمای اصفهان در فتنه افغان توضیحاتی را آورده‌ایم.
(3). بحرانی، لؤلؤة البحرین، صص 55- 56؛ گزی، تذكرة القبور؛ ص 69؛ خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 2، ص 78
(4). نك: براون، تاریخ ادبیات ایران از صفویه تا عصر حاضر، ص 127؛ صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج 1/ 5 ص 181. به نظر می‌رسد صفا بیش از آنكه به بحث علمی پرداخته باشد گرفتار منشی كینه‌توزانه نسبت به روحانیت است.
ص: 1204
درباره سالهای اخیر دوره صفوی به این نكته نیز باید توجه داشت كه حتی با وجود قدرت روحانیت، دهها عامل بزرگ و كوچك دیگر كه فقط یكی از آن‌ها حرمسرای شاهی و خواجگان دربار بودند، در سیاست مداخله می‌كردند. «1» قدرت روحانیت بر این طایفه در حدی نبود كه بتواند به جدّ از فساد و تباهی و اعمال خلاف شرع آنان جلوگیری كند. درباره نقش علامه مجلسی و روحانیت در جای دیگر سخن گفته‌ایم.
تحلیل منظم دیگر درباره سقوط صفویه، از قطب الدین نیریزی (م 1173) است كه در رساله طب الممالك وی عرضه شده است. ما به این دلیل كه متن آن رساله و گزارش آن را در این مجموعه به چاپ رسانده‌ایم، تنها به مهم‌ترین نكات مورد نظر او اشاره می‌كنیم.
تحلیل او به درستی جنبه دینی داشته و همزمان به جنبه‌های عینی موجود در جامعه آن روز توجه شده است. «2» او یكی از مسائل مهم را «ترك امر به معروف و نهی از منكر» دانسته و بر اساس آنچه در روآیات آمده، همین را زمینه «عذاب الهی» دانسته است. در نگاه او فتنه افغان، عذاب الهی حاصل از فساد و تباهی و عدم جلوگیری از آن در جامعه اسلامی است.
عامل دیگر از نظر وی كه مربوط به علمای حاكم- در برابر علمای عادی غیر حاكم در جامعه- و شیخ الاسلام‌ها و ملاباشی می‌شود، گرفتاری آنان در دام اتراف، و سر كردن با مترفین و مسرفین است. چنین امری سبب مداهنه آنان با حاكمان و طبعا تسامح آنان در ترك امر به معروف و نهی از منكر شده است؛ زیرا در رأس تبهكاران، همین حاكمان قرار دارند. جهالت سلطان و سستی او نیز مورد توجه وی قرار گرفته و اینكه با وجود چنین روحیه‌ای، آشكار است كه دشمنان در حكومت او طمع كرده و قدرت را از دست او بدر خواهند آورد. وی به وجود فساد در درباریان به ویژه مسأله رشوه اشاره كرده است.
نكته دیگر از نظر وی، روحیه بی‌عملی حاكم بر مردم است؛ مردمی كه در برابر اقدامات خشونت‌بار و ناموس شكن دشمن سكوت كرده و هیچ اقدامی نمی‌كنند. «3» به راستی این نكته‌ای مهم و قابل تحلیل است كه چگونه در شرایطی خاص، ملتی چنان بی‌خاصیت می‌شود كه با وجود انواع و اقسام جنایات و نامردمی‌هایی كه در پیش چشمانش رخ می‌دهد، سكوت كرده و از غیرت و حمیّت لازم برای جلوگیری از این اقدامات و حضور
______________________________
(1). در این باره آنچه سانسون در سفرنامه خود آورده و لكهارت (همان، ص 35) آن را نقل كرده، جالب است.
(2). در واقع یك نگارش دقیق دینی، می‌تواند عینی و عملی باشد؛ جز آن كه توجه صرف به عناصر ماورائی- برخلاف روش تحلیلی قرآنی كه امر به پژوهش در آفاق و انفس را دارد- این تصور را برای برخی از روشنفكران به وجود آورده كه تحلیل‌های دینی غیر عینی است.
(3). البته در برخی شهرها مثل گز اصفهان، اصفهانك، قزوین و نیز قم (درباره آن نك: گیلاننتز، سقوط اصفهان، ص 80) مقاومت‌هایی صورت گرفت.
ص: 1205
در صحنه برخوردار نیست. وی بدان جهت كه مخاطبش علما بوده‌اند، از دیگر گروه‌ها كمتر سخن گفته است. همچنین به دلیل آنكه گرایش عارفانه داشته، خواسته است تا فقیهان را كه برخی از بزرگانشان شیخ الاسلام و صدر و ملاباشی بودند، بیش‌تر مورد عتاب قرار دهد. اما باید دانست كه كسانی از این شیخ الاسلامان گرفتار اتراف و خلعت‌های شاهانه بوده‌اند. این نكته‌ای است كه عبد النبی قزوینی از علمای نیمه دوم قرن دوازدهم هجری درباره محمد حسین تبریزی آخرین ملاباشی شاه سلطان حسین صفوی ابراز كرده است. «1»
جدای از مطالبی كه قطب الدین در رساله طب الممالك آورده، در فصل الخطاب نیز نكاتی درباره سقوط صفویه بیان كرده است كه به تفصیل به آن خواهیم پرداخت. قطب الدین در اشعاری كه در فصل الخطاب آورده، بیشتر توجهش به مسأله تعارض موجود میان فقیهان و عارفان و به عبارتی سخت‌گیری‌های فقیهان حاكم نسبت به عارفان است. آنچه كه صرف نظر از درگیری، به عنوان یك تحلیل علمی عرضه شده، این است كه بنا به اظهار قطب الدین، بنای دولت صفوی بر تصوّف و عرفان بوده است؛ این امری است كه تاریخ به صراحت آن را تأیید می‌كند و همچنین این را كه به تدریج دولت صفوی تحت تأثیر برخی از علما و فقها و نیز به دلایل سیاسی، موضع ضد تصوف به خود گرفته است.
این موضع تا آن‌جا پیش رفت كه در دوره اخیر، هیچكس حاضر نبود تا خود را صوفی و درویش بشناساند؛ گرچه تمایلات عارفانه همچنان قوی بود. این گونه افراد، زیر فشار مخالفت فقیهان و دولت صفوی قرار داشتند. قطب الدین بر این باور بود كه در چنین شرایطی، دولت صفوی كه در اصل بر پایه تصوف استوار شده بود، پایه و پایگاهش را از دست داد و بدین ترتیب گور خود را به دست خود كند. «2»
در این نكته كه سختگیری شدید بوده است، تردیدی نمی‌توان روا داشت؛ «3» اما در این كه تمایلات عارفانه حتی تا سالهای آخر جریان داشته و به ویژه در برخی شهرها (همچون شیراز) پر نفوذ بوده، تردیدی وجود ندارد. «4» در بسیاری از شهرها، این سختگیری‌ها منجر به از بین بردن و آزار و اذیّت صوفیان و عارفان شده است. آنچه كه مورد توجه قطب الدین قرار گرفته، نسبت به ارتباط شاه با طرفداران پروپا قرص وی یعنی قزلباشان، راست
______________________________
(1). قزوینی، تتمیم امل الامل، ص 120، برای توضیح بیش‌تر نك: نوشتار علمای اصفهان در فتنه افغان» در همین مجموعه.
(2). برای توضیح بیش‌تر نك: نوشتار دیدگاه‌های قطب الدین در فصل الخطاب كه در همین مجموعه چاپ شده است.
(3). نك: قزوینی، ابو الحسن، فواید الصفویه، ص 78
(4). در این باره نك: حزین، تاریخ و سفرنامه حزین صص 177- 183
ص: 1206
می‌نماید. در واقع، زمانی شاه به عنوان مرشد صوفیان، عده فراوانی فدایی از میان قزلباشان داشت و به طور كلی لشكر قزلباش، در اصل همگی چنین پیوند و بستگی را به سلطان داشتند. پس از تضعیف قزلباشان صوفی در زمان شاه‌عباس اول، پیوند شاه با طرفدارانش تنها بر پایه مفهوم عرضی و سنتی «سلطنت» در ایران قرار گرفت؛ در این شرایط، گرایش مذهبی از تصوّف به تشرّع تغییر جهت داد و این قدرت به فقیهان منتقل شد. از همین زمان بود كه تعارض سلطنت و فقاهت نیز در بطن جامعه ایران به شدّت مطرح گردید. طبعا از این نظر كه از قدرت شاه كاسته شده بود، تردیدی نمی‌توان داشت. مهم‌تر آن كه سربازان گرجی و غیره جای قزلباشان را گرفته بودند و این سبب تضعیف قدرت نظامی دربار صفوی گردید.
اگر مقصود قطب الدین نیریزی از آن نظریه، همین باشد كه خرابی تصوّف و مبارزه با آن، سبب ویرانی روابط شاه و قزلباش شد، تا اندازه‌ای قابل قبول به نظر می‌رسد. البته او به جنبه دیگری از این ماجرا كه بعد خاص دینی دارد، توجه كرده و آن اینكه صفویان در جریان فتنه افغان، عقوبت این برخورد ناعادلانه خود را با اولیاء اللّه یعنی همان عارفان را چشیدند. در واقع چنین برخورد سختگیرانه‌ای، صرف نظر از آنكه عقوبت الهی تلقی شود یا نه، موجب بروز بی‌اعتمادی در جامعه، رواج تعصّب و نفاق مذهبی و به جان هم انداختن گروه‌های مذهبی در جامعه شده بود. این آشوب و آشفتگی، حمیّت دینی مردم را تضعیف كرده و روحیه بی‌عملی را در آنان تقویت كرده بود. از این امر نیز نباید غفلت كرد كه مخالفت و ضدیت با تمایلات عارفانه، جدای انگیزه‌های مذهبی می‌توانست مربوط به برخی از گرایش‌های دنیاگرایانه‌ای كه پیوندی با تهذیب اخلاق نیز نداشت، باشد. كسانی نیز از نویسندگان معاصر، بر این تعصّب تأكید كرده و آن را نشان بر عدم تحمّل اندیشه‌های دیگران توسط فقیهان دانسته‌اند. «1»
نگاهی به دوره دویست و چهل ساله حكومت صفوی می‌تواند دگردیسی در اندیشه دینی را در گزار از تصوف شیعی به تشرع فقاهتی نشان دهد؛ در این میان، تصوف جای خود را با عرفان و فلسفه عوض كرد و به موازات رشد اخباری‌گری، ابتدا عرفان و فلسفه ضربه دید و پس از آن فقه مبتنی بر اجتهاد و اصول. تنها چیزی كه برجای ماند یك نگرش اخباری بود كه نه به ظواهر قرآن توجهی داشت نه چندان به عقل و استدلال پای‌بند بود و نه یك فقه استدلالی زنده را در اختیار داشت. عرفان و فلسفه نیز كه مطرود شده بود. در اینجا بود كه تقریبا بن‌بستی برای اندیشه دینی بوجود آمد و به نحوی دور زدن در اخبار و
______________________________
(1). براون می‌گوید كه از آثار این حكومت رشد علوم شرعی و ركود علوم كمالی از قبیل ادب و عرفان بوده است، نك: براون، تاریخ ادبیات ایران، ص 41
ص: 1207
احادیث، آن هم اخباری كه بسیاری از آن‌ها ضعیف می‌بود؛ در عین حال، نگرش اخباری مجبور بود تا هر چه هست جمع‌آوری كند و بكار برد. توان گفت كه در عصر اخیر صفوی، جز فاضل هندی (م 1137)، فقیهی زبردست كه اثری همچون كشف اللثام را در فقه داشته باشد، به وجود نیامد و اصولا در دوره اخیر، كمتر می‌توان دوره‌های فقه استدلالی را یافت، گرچه باید پذیرفت كه رساله‌های تك نگارانه فقهی وجود داشت. به هر روی نفس ركود فكر مذهبی و درآمدن آن از افراط صوفی‌گری، و افتادن آن در دام تفریط اخباری‌گری، یك مشكل فكری مهم برای دوره اخیر صفوی است كه طبیعی‌ترین نتیجه آن جلوگیری از جولان عقل و اندیشه و خرد است.
اگر حاصل دیدگاه‌های فوق، دفاع از این نظر محسوب شود كه باید از جریان تصوف و عرفان، در برابر تشرّع و فقاهت دفاع شود؛ ما چنین نظری را نمی‌پذیریم؛ یكی بدان دلیل كه تشرع و فقاهت مساوی با اخباری‌گری نیست؛ چه میان اصولیان و اخباریان نیز تنش تندی در دوره صفوی وجود داشت. گرایش اخباری‌گری، گرچه محصول نفوذ برخی از گرایشات شیعی مناطق عربی از جمله بحرین به ایران بود، اما بسیاری از مهاجران جبل عامل، فقیهان و اصولیان بنام بودند (بگذریم كه مشرب عرفانی نیز، كم و زیاد در میان آنان وجود داشت). باید بدین نكته توجه داشت كه اگر تنها افكار صوفی منشانه در دولت صفویه باقی مانده بود، این دولت، بسیار سریع‌تر راه اضمحلال را پیموده بود؛ زیرا، مشی تصوف، روشی نیست كه در یك جامعه مذهبی معتقد به شرع و فقه بتواند به كمك آن نظام را اداره كند. علاوه بر اینكه، این ادعا نیز به راحتی قابل قبول است كه گونه‌ای از اندیشه‌های عرفانی، عزلت و انزوا را بر هر نوع تحرّك اجتماعی ترجیح می‌نهد و قوت چنین نگرشی در جامعه، سبب ركود و رخوت می‌باشد. در واقع، این فقه و شرع و فقیهان و متشرعان بودند كه نظام قضایی و حقوقی جامعه را شكل بخشیدند.
در عین حال، بر دو نكته باید تأكید كرد: یكی آن كه تعصّب شدید بر ضد هر نوع تمایل عارفانه، خود عوارضی را در پی داشت كه یكی از آن‌ها خشك بار آوردن جامعه اسلامی بود. دو دیگر آن كه، این تسلط فقاهت و تشرّع نبود كه مشكل ایجاد كرد؛ مشكل اخباری‌گری بود كه خود با فقاهت اصولی در تعارض بود. درباره ضدیت با تمایلات عارفانه در اواخر عهد صفوی و نقش آن‌ها در رخدادهای این دوره، شاعر مكافات نامه نیز مطالب چندی را آورده كه در جای خود ملاحظه خواهیم كرد.
یكی از مورخانی كه در ضمن بیان رخدادهای آخرین سالهای دولت صفوی به برخی از دلائل سقوط صفویه اشاره كرده، میرزا محمد خلیل صفوی است؛ وی كه از نوادگان همین سلسله صفوی است، كتاب مجمع التواریخ را در سال 1207 هجری نگاشته است. پیش از
ص: 1208
آنكه اشاره به مطالب عنوان شده توسط او بكنیم، آنچه را وی از انتقادات یك عالم عارف شیعی از وضعیت دولت صفوی در سالهای آخر حكومت صفوی آورده است، بازگو كنیم:
شیخ بهاء الدین استیری یكی از علمای خراسان (و بنا به گفته آیة اللّه مرعشی در پاورقی همان جا: به همراه جمعی دیگر از علما از جمله میر محمد مشهدی خراسانی)، پس از تحولات خراسان و حملات مكرر ازبك‌ها به مردم مشهد و نواحی اطراف، عازم اصفهان شد تا حاكمان صفوی را از آن وضع رقت‌بار آگاه سازد. میرزا محمد خلیل صفوی در شرح سفر وی می‌نویسد: در این بین، شخصی از اعاظم علما و مشایخ خراسان كه در سلسله آن‌ها پیری و مریدی از قدیم بود، شیخ بهاء الدین نام، در سال سابق كه شیر غازی خان اوزبك به خراسان آمده، قتل و تهب بی‌نهایت نموده بود، شیخ بهاء الدین مذكور از غایت درد دین به اصفهان رفته، شكایت و تظلّم بسیار پیش امرا نموده بود و از نهایت دل سوختگی، چون مردی حرّاف و زبان‌آور و واعظ پیشه بود، بعضی از سخنان وحشت‌انگیز عبرت‌افزا به پادشاه و امرا و علما و جمیع شیعیان بر زبان آورده بود. از عالم [كذا، شاید:
جمله] آن كه؛ جهاد امری است واجب و احادیث و آیات متكاثره متظافره در تحریض و تأكید آن وارد شده و آن كه پادشاهی، عبارت از ترحّم و اشفاق و غیرت و حمیّت دین است و پادشاه و امرا همه در این زمان به سبب تن‌پروری و راحت طلبی دست از فضیلت این امر برداشته‌اند و همیشه مشغول به فسق و فجور و شنایع و قبایح‌اند و بی‌خبری از احوال رعایا و زیردستان را شیوه و شعار خود نموده‌اند، چنان كه مثل شیر غازی خان اوزبك ملعون، از بلاد خراسان شصت هزار كس از اناث و ذكور فرقه شیعیان از صلحا و عباد و مؤمنین و زهّاد و سادات را اسیر نموده و هیچ كس را از شاه و امرا و سپاه، درد دین و غیرت پیرامون خاطر نگذشت كه این نفوس محترم را از دست این فرقه نواصب بی‌دین ظالم خلاص نمایند؛ و علما نیز مهر سكوت بر لب گذاشته، مطلقا در مجلس پادشاه و امرا، سخنانی كه موجب تنبه و آگاهی ایشان باشد هرگز بر زبان نیاورند. این معنی چگونه با دینداری و ایمان جمع می‌شود؟
از این سخنان حق، اكثری از علما مكدّر شده، آن عزیز را متهم به تصوّف و الحاد نموده، حكم به اخراج او كردند؛ چنانچه او را از اصفهان به اهانت تمام بیرون كردند. چون به خراسان وارد گردید، به هرجا و هر مكان كه می‌رسید، بعد از ادای نماز جماعت و امامت، در بین وعظ، مردم را ارشاد می‌نمود كه در این زمان كه پادشاه و امرا و تمام مردم دست از دفاع و جهاد برنداشته‌اند و مردم را به دست دشمن حواله نموده، چه ضرور است كه انتظار حمایت پادشاه باید كشید؟ بر هر كس فی نفسه واجب است كه برای حفظ عرض و ناموس و مال و جان خود به موجب حكم خدا و رسول، دفع شرّ دشمن نماید. وی چند هزار تن را
ص: 1209
گرد خویش فراهم آورد؛ اما صفی قلی خان كه وارد خراسان شده بود، از اقدام وی نگران شده و وی را به قتل رساند. «1»
این نیز حكایتی دیگر از تأثیری است كه نزاع دو گروه اهل علم و اهل فقر و خرابی اوضاع داشته و دست كم، فضای اطمینان و اعتماد را از میان برده است. نكته مهم تبدیل شدن دعوای تصوّف و فقاهت به وسیله‌ای برای كوبیدن مخالفان و فشار بر آن‌هاست؛ امری كه مشابه آن در زمان‌های دیگر نیز دیده شده است؛ آن‌گونه كه در دوره‌ای از تاریخ ایران در قرن چهارم هجری و پس از آن، هر مخالفی را به اتهام قرمطی‌گری می‌كشتند. قضیه شیخ بهاء الدین استیری، همچنین نشانگر بی‌همّتی و بی‌غیرتی حاكمان صفوی در اصفهان است كه انگیزه لازم را برای دفاع از مردمی كه تحت تجاوزات خصمانه ازبكان و افاغنه ابدالی قرار داشتند، ندانستند. طبعا چنین روحیه بی‌عملی، یكی از مهم‌ترین مسائلی بود كه میرویس افغانی رهبر افاغنه غلزایی را در اندیشه مستقل كردن قندهار از ایران انداخته و فرزندش محمود را به حمله به ایران وادار كرد. تقریبا تمام نوشته‌های مربوط به میرویس و حضورش در اصفهان، بر این نكته تأكید دارند كه او طی سالها اقامت در این شهر، كاملا مطمئن شد كه چنین دولتی توان ایستادگی در برابر یك حمله قاطعانه (و لو از سوی مشتی مهاجم افغانی كه فرسنگ‌ها راه را در كویر از قندهار تا اصفهان آمده باشند) ندارد.
مسأله دیگری كه مورد توجه میرزا محمد خلیل قرار گرفته است، مشكلات مربوط به دربار و هیئت حاكمه است. رخوت و سستی، عناد و دشمنی، بی‌تدبیری، به ضمیمه ضعف شاه در تصمیم‌گیری، عملا كارآیی را از دربار گرفته بود. وی با اشاره به امتیاز فتحعلی خان داغستانی، اعتماد الدوله وقت (كه بعدها به دستور شاه سلطان حسین نابینا شد) بر دیگران، می‌نویسد: ... و هر چند فتحعلی خان نسبت به امرای دیگر كه فساد امزجه آن‌ها از حد اعتدال بدر رفته بود، بالنسبة در تدابیر و كاردانی كمال امتیاز داشت، سر رشته امور، نه به نحوی از دست به در رفته بود كه به تدبیر او به اصلاح تواند آمد، زیرا كه از پادشاه تا امرای دیگر همگی متفق السلیقه بودند، در راحت طلبی و جبن و از مقدمه جنگ و جدل احتراز كردن و حسد بر یكدیگر داشتن و مغلوب الغضب بودن و مطلق نظر در عواقب امور نداشتن، چنانچه به سبب همین اخلاق ذمیمه، هیچ امری از امور سلطنت پیشرفت نمی‌شد و هر تدبیری كه وزیر می‌نمود قورچی‌باشی نقیض آن را می‌گرفت و آنچه قورچی‌باشی ممهّد می‌نمود، وزیر، خلاف آن را صواب می‌شمرد و پادشاه نیز طبیعت به علت تامّه داده به مصداق این بیت:
______________________________
(1). مرعشی، همان، صص 24- 26
ص: 1210 عاقل كند متابعت زیر دست خویش‌در هر رهی كه پا نرود سر نمی‌رود القصه، خود نیز در خیر و شر مطلق غور نمی‌فرمود و هر یك از متناقضان، آنچه از مطالب متناقضه خود به عرض پادشاه می‌رسانیدند، در جواب همه، به غیر از كلمه یخشی در كه به زبان تركی یعنی «بسیار خوب است» چیزی نمی‌فرمود.
وی با اشاره به كارهای ضد و نقیض دربار، به مسأله رشوه‌گیری برای تصاحب حكومت بلاد اشاره كرده و از شخصی یاد می‌كند كه وی را به حكومت كاشان گماشتند؛ اما هنوز به كاشان نرسیده وی را بازگرداندند و او گفت:
معزول شدم بنده به كاشان نرسیده‌گرگ دهن آلوده یوسف ندریده «1» این حقیقت كه شاه سلطان حسین مردی سلیم النفس، اما عاری از تدبیر و تعقل سیاسی بوده، مورد تأیید همه مورخان است. او برخلاف برخی از شاهان صفوی كه «تدبیر» را با «خشونت» تركیب كرده، حكومتی مستبد را بوجود آورده و بدان وسیله بر كشوری پهناور حكومت راندند، از هر دو بی‌بهره بود. همین مقدار دوام را نیز مدیون حاكمان سلف خود بود كه تاج و تخت را برای وی به ارث گذاشته بودند. میرزا محمد خلیل در جای دیگری نیز شاه سلطان حسین را «مردی سلیم النفس و راحت دوست» كه «از تدابیر امور سلطنت و پادشاهی بی‌خبر و بی‌بهره بود» وصف كرده است. «2» محمد محسن مستوفی نیز كه معاصر شاه سلطان حسین بوده، شاه را «بسیار رئوف و بخشاینده و مقدس و باوقار و آراسته به خصائل ادب و حلم» دانسته كه «در اجرای احكام مدوّن شرع مصرّ و مردی پرهیزگار بود» «3» خواهیم دید كه در مكافات نامه نیز مطالب جالبی در وصف شخصیت شاه سلطان حسین آمده است.

آثار جدید و عوامل سقوط صفویه‌

درباره علل سقوط صفویه، جدای از آنچه در آثار قدیمی‌تر ضمن بررسی حوادث آمده، در دوره اخیر، ادوارد براون مطالبی را به طور پراكنده در تاریخ ادبیات ایران آورده است. این مطالب بیش‌تر مربوط به تسلط روحانیت در دوره اخیر صفوی و از بین رفتن تصوف می‌باشد. نتیجه زوال صوفی‌گری و تسلط فقها در نگاه وی، رشد «علم شرعی» و كنار گذاشته شدن «علوم كمالی» از قبیل ادب و عرفان بوده است. «4»
______________________________
(1). مرعشی، همان، صص 48- 49
(2). همان، ص 31
(3). مینورسكی، سازمان اداری حكومت صفوی، ص 37
(4). نك: براون، تاریخ ادبیات ایران از صفویه تا عصر حاضر، صص 41، 127
ص: 1211
مینورسكی به شكل منظم‌تری، به چند عامل ویژه اشاره كرده است: الف: از میان رفتن كامل هسته مركزی عقاید مربوط به سلطنت متكی به مذهب، یعنی اساسی كه شاه اسماعیل بر پایه آن حكومت خود را بنا كرده بود، بی‌آنكه اعتقاد مؤثر دیگری جایگزین آن شود. ب:
اختلاف فاحش عناصر قدیم و جدید در نظام ایران. «1» ج: تزلزل توازن میان ممالك (كه حاكمان مستقل و موروثی داشت) و خاصّه (كه مستقیما زیر نظر اعتماد الدوله بود) و توسعه خاصه كه طبعا مایه دلسردی و رسیدگی خاطر خدمت‌گزاران متصدّی آن ولایت می‌گشت.
د: وجود دولتی مستقل در حرم تحت رهبری شخص ملكه مادر و خواجه سرایان كه اعمالشان غالبا دور از مسئولیت و نامعقولانه و از روی رقابت با اعتماد الدوله و دیگر صاحب منصبان بود. ه: فساد خاندان سلطنتی كه نوباوگان آن در محیط حرم بی‌خبر از جهان خارج به سر می‌بردند. «2»
لكهارت درباره هر یك از نكات مذكور توضیحات و نمونه‌هایی را به دست داده است.
مطالبی كه ما پیش از این یاد كردیم، می‌تواند روشنگر برخی از مطالبی باشد كه مینورسكی بدان اشاره كرده است. نكته تازه آن مربوط به تبدیل «ممالك» به «خاصه» است «3» كه از نظر سیاسی و اقتصادی، حاكمان ایالات نیمه مستقل وابسته به دولت صفوی را دچار مشكل كرده است. پیش از مینورسكی، شاردن نیز به این مطلب پرداخته و بر این باور بوده است كه حكام ایالات كه نوعا به صورت موروثی بر دیار خود حكومت می‌كردند، در دفاع از آن پافشاری بیش‌تری داشتند؛ اما از زمانی كه حكام مستقیم و مباشر از طرف دولت مركزی در ایالات گماشته شد، در اولین حمله خارجی آن مناطق سقوط می‌كرد. «4»
درباره نقش خواجگان و شاهزادگانی كه تحت سلطه آنان رشد یافته و كمتر با بیرون تماس داشتند، حق با مینورسكی است. این شاهزادگان هیچ گونه جرأت و جسارت در حد یك سرباز و مدیر را نداشتند تا بتوانند در مقام یك حاكم دست به عمل بزنند. در كنار آنان، خواجگان به عنوان مشاوران شبانه روزی شاه، خواسته‌های خود را به راحتی به اجرا در می‌آورند و شاه را در اختیار خود داشتند.
از معاصران، آقای محمد مهریار مترجم كتاب سقوط اصفهان [كه در اصل گزارش‌های پطرس گیلانتز درباره حمله افاغنه به اصفهان است] به بحث درباره علل سقوط صفویه
______________________________
(1). در این باره، بیت شماره 207 مكافات نامه جالب است:
جدیدی جفا بر قدیمی كندشود نوكر آقا و بر در زند
(2). مینورسكی، همان، صص 36- 37
(3). در این باره نك: رهر برن، نظام ایالات در دوره صفویه.
(4). شاردن، سفرنامه، ج 5 صص 252- 253، به نقل از: لكهارت، همان، ص 28
ص: 1212
پرداخته است؛ وی ریشه اصلی سقوط را در حكومت مطلقه می‌داند: «درباره علل فتنه افغانان به نظر می‌آید، وضع حكومت استبدادی را كه موجب كشتن و نابود ساختن هر اندیشه و قدرتی در مملكت، جز اراده شاه، شده بود، علة العلل و مسبب الاسباب بروز این فتنه كبری دانست». «1»
در این باره كه حكومت استبدادی خسارات فراوانی در نابودی اندیشه‌ها دارد، تردیدی نیست؛ اما باید دانست كه حكومت صفوی كه بیش از دویست سال پایید و نیز بسیاری از سلسله‌های دیگر، همین خصیصه را داشتند؛ بنابراین وقتی پس از دویست سال یا بیش‌تر، سلسله‌ای سقوط كرد، نباید یكباره به یاد «استبداد» افتاده، عامل سقوط را همان دانست. به علاوه، و از قضا، در میان شاهان صفوی، نامستبدترین‌شان شاه سلطان حسین بود كه در عمل آلت دست اعتماد الدوله، مشاوران حرمسرا و سائر افراد با نفوذ بود. نیز به این نكته باید توجه داشت كه این سبك حكومت (حتی اگر بتوان نامش را حكومت استبدادی به معنای جدید آن گذاشت) مورد علاقه مردم آن روزگار بود و آن‌ها به دلیل نوع و سبك حكومت از آن متنفر نبودند. «2» به همین دلیل بود كه مردم ایران تا چند ده سال بعد از سقوط صفویان، هنوز در آرزوی بازگشت حكومت صفوی بودند. مصحح كتاب دستور شهریاران نیز در مقدمه كتاب یاد شده، اشارتی به عوامل سقوط صفویان كرده است. «3»

مكافات نامه و علل زوال دولت صفوی‌

اشاره

یكی از اهداف اصلی شاعر مكافات نامه، بیان و شرح چگونگی سقوط سلسله صفویه است؛ به طوری كه به جز برخی از مطالب حاشیه‌ای و نیز مطالبی كه به صورت جسته گریخته در شرح حال مؤلف آمده، بخش اصلی كتاب در زمینه سقوط این سلسله می‌باشد. شاعر مكافات نامه، در بخش پایانی كتاب نیز به بیان برخی از تحولات پرداخته و رخدادهای چندی را نیز در ارتباط با سقوط صفویه، شرح داده است.
اولین سخن را باید با تكیه بر تعبیر مكافات آغاز كرد. این كلمه بدان معناست كه سقوط صفویه می‌بایست به عنوان یك «عقوبت»، برای رشته‌ای از اعمال ناشایست مورد توجه قرار گیرد. چنین عقوبت و مكافاتی، می‌تواند از دو سوی مورد تحلیل قرار گیرد؛ نخست به
______________________________
(1). گیلاننتز، سقوط اصفهان، ص 17
(2). البته، زمانی كه مردم از استبداد متنفر بوده و طعم آزادی را چشیده باشند، در جریان سقوط یك دولت استبدادی به دست خارجی، عكس العمل مساعدی نشان نداده و در جریان سقوط آن، حتی بدست بیگانه، دست روی دست می‌گذارند. تجربه سقوط رضا شاه همزمان با ورود نیروهای بیگانه به ایران در شهریور 1320 ش، مؤید این امر است.
(3). نصیری، دستور شهریاران، مقدمه، صص چهل یك- چهل و سه.
ص: 1213
عنوان امری «غیبی» كه خداوند به عنوان یك سنّت، خود را متعهد دانسته است در برابر ظلم و ستم، عقوبتی را منظور دارد. در اینجا ارتباط ظلم و عقوبت، براساس معادلاتی است الهی، درست به همان صورت كه در باب انفاق آمده است:
تو نیكی می‌كن و در دجله اندازكه ایزد در بیابانت دهد باز اما رابطه دیگری كه قابل تصور است، رابطه «عینی» و خارجی است. سلسله‌ای از جرایم و اعمال ناشایست، به طور طبیعی شرایطی را ایجاد می‌كند كه عامل و ظالم مربوطه را در دام خود گرفتار می‌سازد. در بینش دینی، هر دو نوع رابطه مطرح شده و در محدوده اعمال فردی و اجتماعی، به صورت یك سنت، محقّق شدنی است. قرین بودن عمل با نتیجه و مكافات، از متن عدل الهی برمی‌خیزد، شاعر ما در این باره می‌گوید:
ز عدلش بود این كه باشد قرین‌عمل با مكافات در كفر و دین
زهی عادلی كز كمال و جلال‌بهم بسته دامان ظلم و نكال «1» شاعر مكافات نامه دقیقا دینی می‌اندیشد و همانند قطب الدین نیریزی در طب الممالك، بر اساس همین سنّت الهی به بیان علل «سقوط صفویه» می‌پردازد. در عین حال او بر آن است تا به تجزیه و تحلیل جامعه عصر صفوی و وضعیت هیئت حاكمه نیز پرداخته و گسیختگی موجود در این مجموعه را كه مهم‌ترین عامل از هم پاشیدگی آن است، از درون شرح دهد.
شاعر در آغاز، هدف خویش را بررسی این تجربه مهم تاریخی عنوان كرده و براساس دیدگاه «عبرت» كه مبتنی بر تكرار سنت‌ها و قانونمندی تاریخ است، به بیان علل بر افتادن صفویان می‌پردازد:
كنم شرح هجران و درد نهان‌كه گلزار ایران چرا شد خزان
ز اسباب خذلان و سوء القضاكزو گشت ایران به زشتی فنا
كنم بی‌دروغ و خلاف و گزاف‌بیانی ز دانش نه از اعتساف
كه شاید گروهی ز آیندگان‌از او پند گیرند چون عاقلان
ز غفلت نسازند خود را چو مابه دام «مكافات» و غم مبتلا
چو شد نظم این نامه در سجن غم‌مكافات نامه نوشتن قلم «2» شاعر ما در مقام تحلیل فروپاشی یك نظام، براساس نظام مكافات از خداوند به عنوان شكننده ظالمان و ستمگران و براندازنده دستگاه جباران یاد می‌كند. این زمان، زمانی است كه خداوند را باید با عنوان قاصم الجبارین و مبیر الظالمین شناخت:
بنام خدای مكافات كن‌پیاده، ظفربخش شه مات كن
______________________________
(1). بیت‌های ش 202- 203
(2). بیت‌های ش 131- 136
ص: 1214 خدیو مدمّر كن قوم لوطكه مرّیخ قهرش ندارد هبوط
خداوند كیهان و باران و میغ‌طهارت ده خاك از آب تیغ «1»
عزیزی كه فرعون را كرد غرق‌ز قهر، آب بر خرمنش گشت برق «2» به واقع، خرابی ایران در این فتنه، مكافات اعمالی است كه در این عهد شایع بوده است:
به هر حال بعد از خراب زمین‌پس از محو آثار دین مبین
برفتند و عالم برانداختندجزای عمل‌های خود یافتند
به عالم چنان آتش افروختندكه خود را هم از حدّتش سوختند
بدادند ناموس ایران ببادكه رحمت بر آن قوم بی‌باك باد «3» وی در مجموع چند نكته را به عنوان عوامل اصلی زوال دولت صفوی بر می‌شمرد؛ گرچه در ضمن اشعار به مسایل بیش‌تری اشاره كرده است.

1- دگرگونی ارزش‌ها عامل انحطاط

در دید شاعر ما، خداوند، همه امكانات پیمودن راه و رسم رفتار انسانی را در اختیار آدمی نهاده و او را به راه راستی و درستی رهنمون كرده است؛ اگر بشر از این ابزار و امكانات به ناشایستگی بهره جوید، گرفتار خشم و غضب خداوند خواهد شد:
به شیخ و به ملّا، به میر و دبیرعصا و ردا داد و تیغ و صریر
طریق شریعت ره رسم و دادبه تعلیم و سنّت به هر یك بداد
كه بر طبق ناموس كاری كنندنه بر وفق خواهش مداری كنند
اگر پا نهند از رضایش بدركند جمله از خاك ذلّت به سر «4» آنگاه كه خداوند هلاكت جامعه‌ای را اراده كند، امور را به گونه‌ای تعبیه می‌كند تا رشته طبیعی جامعه از هم گسیخته شود؛ این گسیختگی در اصطلاح قرآنی به معنای رسوخ فسق و فجور در جامعه است امری كه نشانگر خروج جامعه از تعادل می‌باشد. این اصلی است كه خداوند در قرآن كریم به صراحت آن را بیان فرموده: «چون بخواهیم قریه‌ای را هلاك كنیم، خداوندان نعمتش (مترفین) را بفرماییم تا آن‌جا تبهكاری (فسق) كنند، آنگاه عذاب بر آن‌ها واجب گردد و آن را در هم فرو كوبیم». «5» شاعر ما نیز بر اساس همین سنّت، یعنی نقشی كه مترفین در برهم زدن اعتدال جامعه دارند، می‌گوید:
______________________________
(1). بیت‌های ش 137- 139
(2). بیت ش 156
(3). بیت‌های ش 450- 453
(4). بیت‌های ش 173- 176
(5). اسراء: 16
ص: 1215 چو خواهد فرستد به قومی عذاب‌كند ابلهی چند را كامیاب «1»
چو دریای قهرش تلاطم كندره چاره را عقل كل گم كند «2» اعتقاد قاطع شاعر ما به تحلیل تعلیل‌گونه رخدادها در چند جا، مورد تأكید قرار گرفته است؛ او با اینكه در فصلی خاص «شكوه از چرخ ستمكار» می‌كند و می‌گوید:
فلك از توام سینه پر آذر است‌درونم چو مجمر پر از اخگر است «3»
چها كردی ای چرخ بی‌آبروتفو بر تو ای بی‌مروّت تفو «4» اما پس از آن تحت عنوان «استدراك و التفات از شكوه چرخ به تحقیق معنی عدالت» گوشزد می‌كند كه هر اقدامی صورت گرفته، عادلانه بوده است:
مكن شكوه از چرخ و از كار اومیازار خود را از آزار او
مپندار خود سر جفا می‌كنددر این داوری‌ها خطا می‌كند «5» بهترین مصداق تبهكاری در جامعه آن است كه بر اثر رفتار ناشایست حاكمان، همه ارزش‌ها دگرگون شده و ضد ارزش‌ها به عنوان ارزش شناخته شود؛ چه چندی كه بر این منوال بگذرد، پایه‌های چنین جامعه‌ای سست شده و در سراشیبی انحطاط قرار می‌گیرد:
شود قابلیّت به حمق و به زرنبخشد نهال نجابت ثمر
به منصب شود عیب ریش سفیدشود مسند از نوخطان مستفید
اساس سلاطین بپا شد ز هم‌سپاهی شود بی‌سلاح از ستم «6»
شود هر دنیّ واجب الاحترام‌كشد هر وضیع از شریف انتقام «7»
نه از دین اثر ماند و نه ز شرع‌همه حبّ دنیا شود اصل شرع «8»
ز غفلت همه مست و ابله شوندز نكبت چنان سست و بی‌ته شوند «9»
طمع همّت و لؤم و خسّت كرم‌دنائت عطا، جبن و ذلّت شیم «10»
خیانت درستی و صوفی‌گری‌دیانت شود زرق و جبّه بری
______________________________
(1). بیت ش 289
(2). بیت ش 201
(3). بیت ش 626
(4). بیت ش 682
(5). بیت‌های ش 683- 684
(6). بیت‌های ش 204- 206
(7). بیت ش 208
(8). بیت ش 210
(9). بیت ش 220
(10). بیت ش 223
ص: 1216 بود علم عمامه، زینت كمال‌فضیلت درم، شسته‌رویی جمال «1»
«شریعت» شود تابع میلها«طریقت» ره اخذ و تقوا ریا «2» ناظم نمونه‌های فراوانی از دگرگونی ارزش‌ها را مطرح می‌كند و جای شبهه وجود ندارد، در جامعه‌ای كه خیانت‌كار را درست‌كار می‌شناسند، به هیچ روی نمی‌توان به بقایش اطمینان داشت؛ چنان كه سید عبد اللّه مشعشع حاكم خوزستان و یكی از فرماندهان مهم‌ترین جنگ ایرانیان با افاغنه، یعنی جنگ گلون آباد، از خیانت‌كارانی بود كه از یك سوی محل اعتماد شاه بود و در آن سوی با محمود افغان ارتباط و تماس داشت.

2- انتقاد از عالمان به ویژه در برخورد با صوفیان‌

همان گونه كه از عنوان فوق به دست می‌آید، قسمت مهمی از انتقاد او نسبت به علما در ارتباط با برخوردی است كه آنان با اهل تصوّف یا به تعبیر او با اهل عرفان داشته‌اند. پیش از این گذشت كه ما از مؤلف آگاهی چندانی نداریم، اما باید گفت، از آن چه در این اشعار آمده «تمایلات عرفانی» او به روشنی دست می‌آید. وی نه با شدّت قطب الدین نیریزی در فصل الخطاب، اما همانند او، یكی از نمونه‌های درهم ریختگی جامعه را همین برخوردهای تند با صوفیان یا به قول قطب الدین عارفان می‌داند؛ ما پیش از این، توضیحاتی در این باره داشتیم؛ در اینجا می‌افزاییم كه این نزاع كه در اصل یك نزاع فكری بود، به مسایل سیاسی كشانده شد و پس از غلبه فقیهان، بسیاری به طرفداری آن‌ها، حتی با كسانی كه تمایلات عارفانه محدودی داشتند، برخوردهای خشن كردند. روشن است كه در این گونه نزاع‌ها، حتی اگر در اساس، حق با یك گروه خاص باشد، در حق گروه دیگر افراط می‌شود و در این میانه، حقوقی به ناحق پایمال می‌گردد. ناظم مكافات نامه، خود به عنوان فردی متمایل به صوفیان و عارفان، به سرزنش مخالفان پرداخته و مخالفت آن‌ها را ناشی از دنیامداری آنان می‌داند. ما داوری را تنها در چارچوبه آنچه كه پیش از این آوردیم، و در مقالی جدا به مناسبات صوفیان و فقیهان پرداخته‌ایم، می‌پذیریم. وی ضمن بیان دگرگونی ارزش‌ها از جمله می‌گوید:
شود ركن دین لعن مردان دین‌عداوت به دانا، به درویش كین
تدیّن بود كینه اولیاصلاح و ورع لعن بر اصفیا «3» شاعر، مخالفت «اهل علم» را با «اهل فقر» از آن روی دانسته است كه اخلاق پرهیز را از دست
______________________________
(1). بیت‌های ش 229- 231
(2). بیت ش 236
(3). بیت‌های ش 239- 240
ص: 1217
داده، گرفتار اتراف و اسراف شده‌اند:
از آن منكر كشف بودند و حال‌كه رسوا نگردند از جمع مال
از آن دشمن اهل دل بوده‌اندكه با صاحب دل دودل بوده‌اند
نمودند ذكر خفی را قرق‌ریا گشت واجب به چندین طرق
نموده ز وجد و سماع اجتناب‌ولی سمعه را كرده فصل الخطاب
فقیری كه پوشید شال نژندنمودند لعنش به بانگ بلند
ولی ترمه خوش قماش لطیف‌ثوابست و سنّت به شرع شریف «1»
چو درویش گفتی «خدایی» بلندچو هندو بكشتند و پس سوختند
اگر «یا ربی» گفت بیچاره‌ای‌جگر از تف هجر صد پاره‌ای
به اخراج و هجرش نوشتند حكم‌كه باید شد از ذكر حق صمّ و بكم
اگر عاشقی شعر «حالی» بخواندبه رجم و به طردش مجالی نماند «2»
شهادت ز «درویش» مسموع نیست‌چو شالش بود كهنه خود كشتنی ست «3»
ز «توحید»، «درویش» چون دم زدی‌شدی ممتنع واجب، او ملحدی
چو شوریده‌ای ترك دنیا نمودبگفتند مرتد شد آن بی‌وجود «4»
ز توحید حق آن چنان خشمگین‌كه كافر ز اسلام و ملحد ز دین «5» در اینكه برخی از عالمان، نسبت به كوچك‌ترین برخورد صوفیانه‌ای حساسیت داشته و حتی در كتاب‌های خود، كلمات تندی را بكار می‌بردند، تردیدی وجود ندارد؛ چنان كه در افراط صوفیان و عارفان، حتی در نگاه برخی از كسانی كه تمایلات عرفانی داشتند، تردیدی نیست. «6» درباره افراط مخالفان، سخن آقا احمد بهبهانی، آن هم هنگام دفاع از آخوند ملا محمد تقی مجلسی كه صوفی نبوده، قابل توجه است كه (در لكهنوی هند) وضع بگونه‌ای است كه «اگر كسی اندكی در تهذیب اخلاق كوشید و از مخربین شریعت سید المرسلین صلی الله علیه و آله، یعنی از گرگانی كه در لباس میشانند، عزلت گزید، او را متهم به تصوف كرده، در نظر عوام كالانعام مطعون و بدنام می‌سازند». «7» شاعر مكافات نامه در جای دیگر، با اشاره به رفتار خواجگان در برخورد با صوفیان، می‌گوید:
______________________________
(1). بیت‌های ش 342- 349
(2). بیت‌های ش 358- 361
(3). بیت ش 363
(4). بیت‌های ش 367- 368
(5). بیت ش 379
(6). نك: فیض كاشانی، رساله انصافیه، (چاپ شده در ده رساله فیض كاشانی، اصفهان، 1370)
(7). بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال جهان‌نما، ج 1، ص 60
ص: 1218 به صوفی چنان دشمن آن قوم خركه سنّی به شیعه ز لعن عمر
ز تقلید فرهاد بی‌دین و دادكمر بسته بر كین اهل سداد
به خود كرده واجب چو ذكر خداكه لعنت فرستد بر اولیا
ز جور و ز كین و ز ترك صواب‌همین بس كه كردند ایران خراب «1» و نیز در جای دیگر می‌گوید:
چو عصیان اعیان به پایان رسیددل اهل ایمان هم از ایشان رمید
چو رنجید از ایشان «دل مرد حق»بگرداند حق هم از ایشان ورق «2» بخش دیگری از انتقاد شاعر به عالمان، آن است كه مقام اثبات آن‌ها در میان مردم در نشان دادن خود به عنوان چهره‌های برجسته تحت عناوین عالم و اندیشمند و متقی، بسیار بیش از مقام ثبوت یا چهره واقعی آن‌ها از حیث علمی و تقوایی است. این نكته‌ای بس روشن است، در جامعه‌ای كه مردم برای عالم ارزش قائلند، كسان زیادی از موقعیت این طایفه بهره‌برداری سوء كرده، در این لباس وارد شده، با آراستن خود به عنوان عالم، عوض اصلاح، راه فساد را بپیمایند. اینان حرمت عالمان واقعی را نیز از بین برده و چهره آنان را خراب می‌كنند. این امر به ویژه در آلوده شدن آن‌ها به مال پرستی، و خروج از زیّ طلبگی نمود می‌یابد:
بود علم عمامه زینت كمال‌فضیلت درم، شسته‌رویی جمال «3»
چه گویم از آن وارثان علوم‌چه گویم از آن واقفان رسوم
چه گویم ز مسند نشینان علم‌چه گویم ز فتوی‌نویسان علم «4»
از آن زهد كیشان با كبریاز شب زنده‌داران پر مدّعا
همه بسته تقوی به خود با سریش‌همه اسم اعظم دمیده به خویش «5»
زیاده ز قارون شده مالشان‌ز هامان فزون بود اجلالشان «6» براساس آنچه گذشت باید توجه داشت، دست كم یكی از مهم‌ترین انگیزه‌های وی در این اتهام، نزاع و تعصب موجود میان دو گروه اهل علم و اهل فقر است؛ لذا در مقام یك علاقه‌مند به تمرینات صوفیانه پرهیزكارانه، در طعن فقیهان می‌گوید:
______________________________
(1). بیت‌های ش 388- 391
(2). بیت‌های ش 442- 443
(3). بیت ش 230
(4). بیت‌های ش 325- 326
(5). بیت‌های ش 330- 331
(6). بیت ش 343
ص: 1219 بود نصّ تزیین و اكل طعام‌به شأن فقیهان با احترام «1»
چو بودند با دین حق در غزاروا بود لبس حریر و طلا «2» به علاوه این امر، اختصاص به مقام شیخ الاسلام و صدر و ملاباشی داشت كه پس از گرفتن حكم جدید، خلعت اعطایی شاه را می‌پوشیدند؛ این امر به ویژه، در خصوص آخرین ملا باشی شاه سلطان حسین ابراز شده است. «3» وی در جای دیگری می‌گوید:
چو شد «مجتهد» را خوش آمد شعارمقلّد كند كفر را اختیار
چو «ملا» ز «باشی‌گری» یافت كام‌مبر دیگر از شرع و اسلام نام
چو «زاهد» به «حاكم» شود همنشین‌اگر جبرئیل است رویش مبین
«امامی» كه از «میر» گوید سخن‌گلویش بگیر و ببندش دهن «4» با اینكه برخی از این انتقادات وارد است، اما لحن برخورد وی در اشعاری كه در فاصله بیت‌های 325 تا 381 گفته، بسیار تند است؛ این اشعار با این واقعیت كه در هر حال، توده مردم، وفاداری خود را به فقیهان و عالمان صالح و پرهیزگار حفظ كرده‌اند، سازگاری ندارد؛ همان گونه كه حجم قابل ملاحظه‌ای نیز برخاسته از نگرش صوفیانه و عارفانه وی، از زاویه دید خصمانه با عالمان و فقیهان است